روزنامه آرمان ملی
پنجشنبه 28 آبان ماه 1398
مترجم,منتقد:فرزام کریمی
هارولد بلوم عصیانگری بود که تازیانه به دست ,مجرمان این شهر را تازیانه باران میکرد, ذات نقد همینست,تند,خشن و تلخ ,او در شهر کورها چشمانش را بر فجایع نبست و مجرمان شهر را که همان ادیبان بودند یکی یکی از لب تیغ گذراند, وظیفه اش را که گزیدن برای بیدارماندن اذهان بود را به درستی انجام داد و سپس بارهستی را بست و با مرگش زندگی را به ریشخند گرفت, مرگ بزرگتر از او نبوده و نیست و به تغبیر کوندرا آنچنان هم امری صعب به شمار نمیرود که بخواهی برایش مدیحه ها بسرایی و برای ماندن هزاران یقه پاره کنی و به هر بهانه ای قصد ماندن داشته باشی, گاهی تمام آنچه را که خواسته ای به پایان رسانده ای پس بهترست سریعتر کوله بارت را جمع کنی و ترشحات لزج هستی را مانند آب دهان تف کنی و به این عذاب هیچ, ماندن هر چه سریعتر خاتمه دهی همانند هارولد بلوم همواره از تنزل استانداردهای ادبی افسوس میخورد اما توانسته بود خود را به جایگاه ویژهای در میان بزرگترین منتقدان ادبی جهان برساند. او همچنین به جمع نامزدهای نهایی جایزه ملی کتاب آمریکا راه یافته بود و یکی از اعضای فرهنگستان هنر و ادب آمریکا بود.
بزرگترین میراث بهجامانده از «بلوم» که مطمئنا سالها نیز باقی خواهد ماند نظریه نفوذ و نظریه اضطراب تاثیرست که بر اساس آن معتقد بود هنرمندان و نویسندگان، بزرگان ادبی پیش از خود را انکار میکنند درحالی که در آثارشان تحت تاثیر آنها قرار دارند او به فمنییسم تاریخ گرایی مارکسیستی و نو تاریخ گرایی هم حمله ور شد او نظریه ادبی خود را در کتاب اضطراب تاثیر به درستی بسط و تشریح میکند و به کسانی که با نگاه تاریخی به دنبال تاثیر سیاست و اجتماع و اقتصاد در ادبیات میگردند به درسای میتازد او از پیروان رمانتیسیسم به شمار میرفت و به درستی تشخیص داد که هیچ آنارش و اعتراضی در جهان هستی عمیق تر و پر رنگ تر از عشق نیست بلوم در باب شخصیتهای مختلف جهان ادبیات قدم زد و در این راه تو تئوری او تحت عنوانهای تئوری نفوذ و اضطراب تاصیر نه تنها تحسین همگان را برانگیخت بلکه جهان جدیدی را رقم زد او در کتاب نبوغ تعریفی که از نبوغ ارائه میدهد تعریفی نیست که به زبان ماتریالیسم خاتمه یابد.او نبوغ در عصر کنونی را، که زیر سلطهی ایدئولوژیهای متاثر از سرمایهداری و ماتریالیسم است به کلی کنار میگذارد. او از زبان امرسون آمریکایی نبوغ را خداوند درونی یا همان نفس متکی به خویشتن مینامد، نفسی که ساخته و پرداخته تاریخ، اجتماع و سیاست نیست بلکه ذاتی و اهلی شخص است. اشخاص نابغه، فرد درونی و خدای درونی خویش را در مبدأ حیات میجویند و و به واقعیت تبدیل مینمایند. به زعم بلوم این همان کاریست که شکسپیر، نابغهی تمام دورانها، انجام میدهد و همینطور دانته، جویس، پروست، کافکا، رمبو و دیگر نوابغ و اگر همین عامل نبوغ را در پیشنیان به ثبات برسانیم میبینیم که بلوم چگونه همین عامل را در اضطراب تاثیر گسترش میدهد اضطراب تاثیری که به نوعی تئوری شعر محسوب میگردد و به این نکته اصیل میرسد که هر معاصر در پی انکار پیشینیان خود برای پر رنگ جلوه دادن اثر خود میباشد نشانه هایی از عقده ادیپ مطرح شده از سوی فروید را میتوان در نظریه اضطراب تاثیر جستجو کرد. این را بلوم کتمان نمیکند. او ستیز ادیپ با پدر را تا حد قتل در شعر میبیند. در دیدگاه او پویایی شعر از آن ستیز ریشه میگیرد و شاعر قوی شاعری است که ستیز را تا بیشترین حد خود پیش میبرد و در بستر اضطراب خود را در بیشترین فاصله از پیشینیان خود نشان میدهد. این نکته، تأکید بر نقش اضطراب و ستیز در شعر و بطور کلی تر در اثر ادبی جایگاهی مهم به بلوم در نقدر ادبی داده است. و اگر همین امر را بخواهیم در شعر معاصر ایران مورد بررسی قرار دهیم باید صراحتا به این نکته اشاره کرد که این همه غزلسرا و رباعی سرا و قصیده سرا که هیچ فاصله ای از پیشنیان خود ندارد و تنها به یک بستر پوسیده شاخ و دم میدهند دقیقا به دنبال چه میگردند؟ وقتی زبان شعر شما و آنچه که مایحتوای شعر شماست را پیشنیان از شما بهتر و عمیقتر بیان نموده اند و حال شما در پی کدام ناگفته گفته شده میگردید؟مگر اینکه خود را به کوچه علی چپ زده اید و از دیدگاه بلوم همین امر نکته اصیلیست که این معاصرین پرمدعا باید به آن دست یابند و این همان اضطراب تاثیریست که بلوم در اثر خود به شرح و تفسیر ان نیز میپردازد او «شکسپیر»، «ساموئل جانسون» و «والتر پاتر» منتقد قرن نوزدهم میلادی را صراحتا قهرمانان ادبی خود میخواند و در کتاب «آثار برجسته غربی» که در سال ۱۹۹۴ منتشر کرد از ۲۶ نویسنده تاثیرگذار در ادبیات غرب نام برده که چهرههایی چون «دانته»، «ساموئل بکت»، «فیلیپ راث»، «توماس پینچن» و «دان دلیلو» در میان آنها هستند و البته «ویلیام شکسپیر» در مرکز این نویسندگان قرار دارد.این منتقد ادبی نویسندگان زن چون «ویرجینیا وولف»، «جین آستن»، «جورج الیوت»، «امیلی دیکنسون»، «تونی موریسون»، «مایا آنجلو» و «ایمی تن» را نیز همواره تحسین میکرد از سویی یکی دیگر از نکاتی که در آثار او به چشم میخورد روانشناسی پررنگ متنهای اوست بلوم انتهای ساختارگراییست و در دورهی پساساختارگرایی پیش از فرکلاف و بعد از کریستوا و ژونت قرار میگیرد.آن چیزی که بینامتنیت بلوم را متمایز میکند نوع نقد اوست که ارتباطی میان بینامتنیت و روانشناسی ایجاد نموده است روانشناسی که بر روی روان مولف کار میکند و این دو مبحث را به یکدیگر نزدیک میکند البته ما تجربهی مطالعات روانشناختی در متن را با اشخاصی مانند شارل مورون داشته ایم و صد البته دوران ساختارگرایی تعهد به متن را نیز در شالوده خود دارد و از سمت و سویی جامعه شناسی متن هم به وضوح در آن دیده میشود بلوم به عنوان منتقدی کلاسیک پیرو رمانتیسیسم کاری را که از پیش میبرد نه تنها آشتی دادن متن با روانشناسیست بلکه استفاده از روانشناسی در تحلیل های بینامتنیست و همین امر سبب میشود تا بحث نبوغ را پیش بکشد و طرفدار منتقدان چپ باشد و دلشیفته رمانتیسیسم, چرا که نبوغ و خلاقیت در همین دوره شکل میگیرد, بلوم ازاینجهت شبیه نورتوپ فرای و هاوارد آبراهامز است؛ به زعم بلوم حتی در شعر پسر زیر سایه پدرست و این قرارگیری پسر در زیر سایه پدر اضطرابی را به لحاظ روانشناختی در پسر ایجاد میکند که منجر به تکرار پدر میشودو از این دریچه نه اصالت دارد نه خلاقیت و کالای درجه چندمی محسوب میشود و از نگاهی دیگر اگر غیر از این باشد, واقعیتی در کار نیست و صراحت بیان این امر بر متفاوت بودن بلوم میفزاید, او کل معاصریت را لگد مال میکند و گفتن این نکته شهامتی را میطلبید که بلوم به خوبی آن را معنا کرد و ذهن محدود بشری را با نکات سنجیده ای درگیر کرد و خود همین نکات به تخریب بنایی در آینده منجر شد که ذهن را به سمت عقلانیت و نه در شعر (رویا) غوطه ور بودن هدایت کرد, بنابراین از او نمیتوان به سادگی گذشت و با اکتفا به همین نکات پرونده او را بسته دانست او ترکیبی از چرایی های مکتب سوشیولوژی فرانسه و مکتب فرانکفورت را ادامه داد و بشر را با این سوال مجددا مواجه ساخت که رویا ساختن و در سیلاب رویا شناور بودن تا به کی؟ شعر سرائیدن تا به کی؟ شاید او میبایست به این سخن راسل توجه ویژه ای مینمود که تا بشر هست, جهل و حماقت ادامه دارد, بشر به علت جهل پنهانش طبیعتا تمایل دارد در لایه های حمق آلود افکارش زیست کند, برای او هیچ کاری نکردن بهتر از انجام حرکتی ولو ساده است, برای بشر نفس انجام عمل دردناک است, اما در رویا و شعار غوطه وربودن آرمانشهریست که از بودن احمقانه در آن لذت میبرد, بنابراین بلوم برای مردمان شهر خاموش حکم تلنگری داشت که با عصیانش قصد بیداری این جماعت خفته را کرده بود و در مورد میزان موفقیت و تاثیرگذاری او آیندگان خواهند گفت و نوشت که تا چه میزان اندیشه ها و نوع حرکتش توانسته بر اندیشه های نسل خود و نسلهای بعد از خودش تاثیرگذار باشد.