روزنامه آرمان ملی
یکشنبه 20 مرداد 1398
مترجم,منتقد:فرزام کریمی
در وصف او همین کافیست که بدانید او تاریخ مصور سیاهپوستان است هر آن چه که بر سر این قوم مهجور آمده است در رمانها و اثارش به وضوح به چشم میخورد سرگذشت قومی که تازیانه خورد اما در زیر این فشار کمر خم نکرد اما او تنها خود را به رنگ و قومیت ونژادها محدود نکرد و زنها را ورای رنگ پوست و نژادشان دریافت و برای برابری حقوق آنها جنگید اشاره مستقیم ما به کسی نیست جز تونی موریسون, اودر سال ۱۹۳۱ در لورین، اوهایو قدم به دنیا گذارد و با سختیهای بسیاری که پدرش در تأمین هزینه های مالی کشید توانست به کالج برود. در سال ۱۹۵۳ از دانشگاه هاوارد مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۵۵ مدرک کارشناسی ارشدش را از دانشگاه کورنل دریافت کرد. هفت سال در دانشگاه هاوارد و سپس در دانشگاه پرینستون تدریس کردوی در سال ۱۹۵۸ با معمار جامائیکایی «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش طلاق گرفت. وی به نیویورک نقل مکان کرد و به عنوان ویراستار مشغول کار شد او چندین دکترای افتخاری از چندین دانشگاه معتبر جهان از جمله هاروارد، آکسفورد، ژنو، و روتگرز را دریافت کردهاست و چندین جایزه معتبر ادبی از جمله جایزه پولیتزر حلقه منتقدین ملی کتاب آمریکا بنیاد قلم آمریکا و جایزه سالانه ادبیات آمریکا را به دلیل احاطه بر زبان و قدرت تصویرگری ادبی دریافت کرد او سرانجام در 5 اوت 2019 در سن 88 سالگی بعد از تحمل یک دوره کوتاه بیماری درگذشت و به همین بهانه بر آن شدیم تا مصاحبه های تامل برانگیزی که از او در طی سالیان فعالیتش به بهانه رمانها و آثارش همچون آواز سلیمان ,دلبند, خانه, یک بخشش, خدا به کودک کمک کند و.....را برایتان گردآوری کنیم
- آخرین کتابتان به نام خدا به کودک کمک میکند با جمله ای تامل برانگیز شروع میشود و آن جمله ای نیست جز این, تقصیر من نیست, دلیلش چیست؟ خب همواره یک مادر به دختر تازه به دنیا آمده اش نگاه میکند و میبیند که رنگ پوست کودکش از او هم تیره ترست و همین امر نگرانش میکند به گونه ای که از آینده فرزندش میترسد در حالیکه این نگاه برخلاف کتابهای قبلی تان بود آیا هنوز رنگ پوست انسانها میتواند عاملی تعیین کننده در سرنوشت و آینده آنها باشد؟
اول از همه باید بگویم که مادر هم از آینده فرزندش و هم از آینده خودش میترسد, اما در مورد پرسش شما باید بگویم این کشور راهش را با برده داری سیاهپوستان و آفریقایی ها شروع کرد, قبل از نوشتن این کتاب قصد داشتم در مورد یکی از شخصیت های این سرزمین چیزی بنویسم اما بعد از کشتاری که در ماساچوست رخ داد تصمیمم را عوض کردم, قبل از آنکه نژاد پرستی تبدیل به یکی از خصیصه های این سرزمین شود آنها با به پیش کشیدن مذهب در حال کشتار سیاه پوستان بودند و همین امر سبب خشم افراد مذهبی شد,چرا که به نوعی آنها از دینشان در حال سوء استفاده بودند و رنگ پوست هیچ ارتباطی به دلایل مذهبی نداشت وقتی مردم به این موضوع فکر میکنند با این سوال تامل برانگیز مواجه میشوند که چرا وقتی از آلمان روسیه و یا هر جای دیگری پا به این سرزمین میگذارید رنگ پوست اولویت مهمی محسوب نمیشود اما اگر آمریکایی باشی رنگ پوستت باید سفید باشد؟ اگر شما از سوئد آمده باشید و یا اینکه حتی سوئدی باشید باز هم نیازی نیست به اینکه بگویید من یک سوئدی سفید پوست هستم, موضع من دقیقا همینست این تفاوت رنگهاست که کلیت یک اجتماع را شکل میدهد.
- درهمین کتاب خدا به کودک کمک میکند مانند روند سایر آثارتان کودکان در حال رنج بردن هستند در حالیکه خود شما دو فرزندتان را در دهه شصت میلادی و در بحبوحه مبارزات در مورد حقوق شهروندی به دنیا آوردید آیا این قبیل اتفاقات به شما این تضمین را میدهد که آمریکا آینده روشن تری برای فرزندانتان داشته باشد؟
خیر, به این نکته توجه کنید آنها در همان زمان به کشتار فرزندان سیاهپوستان دامن زده بودند و اخبارش را هم در روزنامه ها میخواندید و هیچ کسی در این مورد سخن نمیگفت, در همان زمان به پسرم گفتم ببین من آدمی هستم که از پنجاه یا شش سال پیش در مورد همین مسائل قلم زدم, آیا سخنی و اعتراضی را بر زبان بیاوریم بهترست یا اینکه مدام بخواهیم تنها از درد و ناخوشی های اینگونه حوادث سخن بگوییم؟
- یکی از موضوعاتی که در آثار شما به چشم میخورد یک نوع تنش بین حافظه و فراموشی میباشد به طور مثال در رمان دلبند صراحتا به این موضوع اشاره میکنید که فراموشی به مثابه راهی برای غلبه کردن است و دوباره در جایی دیگر در همان رمان اشاره میکنید به آنکه, این داستانی نیست که بتوان از آن به سادگی گذر کرد اما در اثری مانند خدا به کودک کمک کند به این موضوع اشاره میکنید که حافظه بدترین جزء فراموشیست, این تنش در آثارتان را چگونه ارزیابی میکنید؟
برای رسیدن به شادی و یا به واقع آنچه که شادی در آثارم نامیده میشوند مردم همواره در کام مرگ افتاده اند این به نوعی کسب دانش است اگر شما دانشی را کسب میکنید که تا قبل ازآن, هیچ اطلاعاتی در مورد آن نداشته اید امری معقول است و اگر من بتوانم به این ریسمان تکانی بدهم و شما را وادار به کسب دانشی کنم که تا قبل از آن در موردش چیزی نمیدانستید کاری کرده ام کتابهای زیادی وجود دارند که تنها یک خط و یک سویه را دنبال میکنند اما باید دانست که زمانی که شما به مردم یک تلنگر میزنید, آنها شروع به حرکت و یادگیری میکنند و حتی من فکر میکردم عنوان خدا به کودک کمک کند میتواند یک عنوان وحشتناک برای کتابم باشد
- انرژی نهفته در کتاب یک بخشش سرشار از نیروی جوانی است؟
این کتاب میبایست نیروی جوانی داشته باشد. در این کتاب کسان سن و سال داری مانند سویتنس و دیگران هستند، اما داستان در مورد جوانی است که قصهی آن را برایت گفتم. “آه، دخترک زیبایی است، زیبا نیست؟” زندگی همین است، همین هم کافی است. تنها کافی است که در راه زندگی قرار بگیری و اگر در مسیر نادرست باشی، باید اندام سیلیکونی داشته باشی یا با جراحیهای زیبایی نشان بدهی که در مسیر زندگی هستی. زندگی مصنوعی امکان کنشهای معمولی مانند لباس کندن از تن را هم از انسان میگیرد.
- با توجه به خلق شخصیت بوکرآیا برای شما نوشتن از منظر مردانه راحت تر است؟
اکنون، بله. بعداز رمان «آواز سلیمان» که در واقع نمیدانستم میتوانم وارد آن جهان مردانه بشوم یا نه، دریافتم که زن هم میتواند وارد جهان مردانه شود. البته این کار را به خاطر پدرم کردم و هنوز هم احساس راحتی میکنم؛
- در تعجبم که هنوز هم کسانی کوشش میکنند کتابهای شما را ممنوع اعلام کنند.
بله، همیشه چنین بوده. خواهرم به فرزندانش اجازه خواندن رمان «آبیترین چشم» را تا زمان هیجده سالگی نمیداد. تجاوز به حقوق کودکان؟ اما به جرأت میگویم که من به طور واقعی با اقبال جمع روبرو بوده ام. تصورش را بکن که اگر هیچکس به فکر ممنوع کردن نوشته های من نبود، چه احساسی داشتم؟ هیچ میدانی که از وزارت دادگستری تگزاس نامه ای دریافت کردم که در آن آمده بود: رمان «بهشت» ممنوع شده چون حاوی مطالبی است که اعتصاب و شورش در زندان را ترویج میکند؟ بنابراین بحث اصلی قدرت است! من با کتاب ام شورش در زندان را هدایت میکنم؛ شگفتانگیز است، نه؟
- چرا همواره به دنبال داده های تاریخی هستید؟ موقعیت های تاریخی یکی از مسائل پر رنگ در داستانهای شماست
اول اینکه چیزهایی در گذشته وجود دارد که من قصد فهمیدنش را دارم و موضوعاتی که از قضا نمیخواهم بدانمشان اما گذشته همواره به علت گنگ بودن برایم جالب است و موضوعی که در موردش وجود دارد یک بعد آن گنگ بودن گذشته و بعد دیگر عدم آکادمیک بودن آنست یعنی عده بسیار کمی دور یکدیگر جمع شده اند تا این داده های تاریخی را از نظر آکادمیک بررسی کنند همچنین با زبان معاصر هم به علت مشکلاتی که در آن وجود دارد دچار تنش هستم آیا میدانستید نزدیک به صد و شصت کلمه از زبان انگلیسی تنها به علت واژه پسندیدن (لایک) نابوده شده اند؟ من میپسندم, او میپسندد, تو میپسندی, چه چیزی از این بی معناتر؟چه بارفکری در پشت آن نهفته شده است؟
- مخاطبان آثارت آن بعد سیاسی عمیق در کارهایت را درک میکنند اما برای تو ظاهرا ادبیات و سیاست و ترکیب این دو با موانع و مشکلاتی همراه است امکانش هست کمی در این باره توضیح دهید؟
کاملا درست است من گاهی معنای سیاست را در آثارم گم میکنم حتی عده ای میگویند سیاسی!!! نمیدانم منظورشان چیست اما من بیشتر کابهایی که در زندگیم خوانده ام سیاسی بوده است این مهم است که شما اطلاعاتی در مورد آن چه که در گذشته و یا حتی معاصر رخ میدهد بدانی حتی آثاری نظیر کارهای داستایوفسکی و یا جین آستن هم به نوعی سیاسی بودند بنابراین آنچه که هنریست با سیاست آمیخته شده است و از هم جدا نیستند و من به غیر این اعتقادی ندارم دقیقا به مثابه موسیقیست و آنچه که در مورد اپرا صادق است وقتی شما با یک فرم هنری روبرو و شکلی از هنر روبرو هستید هر ابژه ای مانند عشق یا زن یا حتی مرگ در یک موقعیت سیاسی قرار میگیرد شما میتوانید هر کاری در هنر انجام دهید و این به خود شما مربوط است اما موضوع این نیست که این دو موضوع را از هم جدا کنیم و یا کنار هم قرار دهیم این دو هر دو در یک جناح قرار میگیرند باید اجازه دهیم هنر کار خودش را انجام دهد من میدانم حتی شعرهایی وجود دارد که مانند پروانگان نرم و لطیفند اما بهترین اشعار به زعم من سیاسی هستند شما میتوانید در یک موقعیت هم آن را تثبیت کنید و هم به مخالفت با آن موقعیت بپردازید به زعم من هنر یگانه است و همین ذات یگانه سبب میشود که هر دیکتاتوری در ابتدا بخواهد از شر هر هنرمندی رهایی یابد آنها ابتدا کتابها را میسوزانند و هنرمندان را اعدام میکنند تا در نهایت بتوانند آن کاری را که دلخواهشان میباشد انجام دهند از همین سو میباشد که میگوییم ذات هنر خطرناکست
- اگر شما امروز فقط به عنوان یک نویسنده توصیف شوید، دیگر این امر را به هیچ وجه به عنوان " ارتقای جایگاه" ارزشیابی نمی کنید؟
نه، امروز دیگر نه. حتی در آغاز موفقیت هایم ترجیح می دادم که فقط به عنوان یک نویسنده نامیده شوم. اما کس این اجازه را به من نمی داد. من می بایست بر اساس توقعات و علامت گذاری های دیگران تلاش می کردم. من تقریبا ً مدت بیست سال به عنوان ویراستارانتشارات کار کرده ام، و نمی توانستم دو عنوان اثر (از نویسندگان) سیاه امریکایی را همزمان عرضه کنم، زیرا آنها دیگر به مثابهء آثار جداگانه مورد مطالعه و بررسی قرار نمی گرفتند. یکبار من در یک مجموعهء قصه های کوتاه، کتابی از اشعار و یک اتوگرافی از انگلا دیویس را در برنامه داشتم، و این سه عنوان همیشه باهم مورد مطالعه و بررسی قرار می گرفتند، با وجود آنکه آنها هیچ وجه مشترکی باهم نداشتند به استثنای این واقعیت که نویسندگان آنها سیاه بودند.ً تصمیم گرفتم که فقط یک کتاب از یک نویسندهء سیاه را در یک فصل ِ سال منتشر کنم. همانند این قضیه بسیاری از عملکردهایم دارای انگیزهء سیاسی بودند و هستند. برایم مهم این بود که بر این امر نظارت داشته باشم، که چگونه در حوزهء عامه نامگذاری می گردم.
- و به عنوان سوال آخر اکنون بیشتر احساس شادی دارید یا عصبانیت؟
نه، من همیشه خشمگین هستم، همین اندوه خشم هم دلیل نوشتن من است. در جهان برآشفتگی است که بر همهی پدیدههای پیرامون ام کنترل دارم، در همین دنیا است که آزادانه به همه چیز بدون توجه به پیامدهای آتی فکر میکنم، در جهان اندوه و خشم است که بی محابا و بدون در نظر گرفتن این که چه کسی قرار است چه کس دیگری را بکُشد پا به دیار تخیل میگذارم و کاری هم ندارم که همهی آمریکاییها باید اسلحه داشته باشند یا هیچکس نباید. همه ی این رویدادهای پیرامونی بر شما تأثیر میگذارند؛ من هم چند سال پیش از برخی رویدادهای تجاری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی که نمیدانم چه نامی بر آن بگذارم، خشمگین شده بودم که موجب افسردگی ام شده بود. آن روزها بسیار دشوار و نومیدانه بود؛ انگار بال پرواز را از من ستانده و در سرزمینی ناشناخته رهایم کرده بودند. در چنین شرایطی بود که احساس کردم توان نوشتن ندارم. دوست ام پیتر سلارز (مدیر اُپرا) به طور معمول هر کریسمس به من زنگ میزند؛ آن سال هم زنگ زد و گفت: “تولد مسیح مبارک، حال و احوال چطوره؟” در پاسخ گفتم: “احساس خوبی ندارم، در واقع توان نوشتن ندارم”، و شکوه و شکایت را ادامه دادم. او به ناگاه فریاد زد: “نه، نه، نه!”. او ادامه داد: “تونی، این شرایطی است که هر هنرمندی پیش از شروع کاری تجربه میکند! شرایط آرام و فوقالعاده که هماره وجود دارد. اکنون زمان نوشتن است”. با شنیدن فریادهای او، به ناگاه شکوه و شکایت را متوقف کردم و به نویسندگانی فکر کردم که در زندان هستند، در اردوگاههای کار اجباری اند، به کسانی فکر کردم که زیر شمشیر جور و ستم و بدترین شرایط جهان، مینویسند. بیست سال پیش این حادثه روی داد، اما اکنون آن را بهتر دریافته ام، چون خود من هم شرایط دشوار را تجربه کردهام. با نوشتن و اندیشیدن در حال نوشتن، میتوانم واکنش نشان دهم، میتوانم دنیایی ناشناخته را کشف کنم، میتوانم بیافرینم، میتوانم آزاد باشم و با خود بگویم: این جا جهان من است و بر همه چیز کنترل دارم