تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
این سایت صرفا جهت اطلاع رسانی پیرامون ترجمه ها و تالیف هایم میباشد.


۱۴ مطلب با موضوع «روزنامه آرمان ملی» ثبت شده است
شر و سانتیمانتالیسم روانه بازار کتاب شد

روزنامه آرمان ملی
پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه خورشیدی
شر و سانتیمانتالیسم راهی بازار کتاب شد
نخستین نقد ادبی روشمند درباره ی بلندی های بادگیر با ترجمه فرزام کریمی و پگاه فرهنگ‌ مهر منتشر شد


در بخشی از کتاب و در مقاله ای از جی هیلز میلر تحت عنوان اهمیت تصاویر حیوانی در بلندی های بادگیر آمده است:
فصل‌های ابتدایی کتاب بلندهای بادگیر به واسطه راوی، خواننده را با مردمانی که در وضعیتی طبیعی زندگی می‌کنند، آشنا می‌کند. این وضعیت با شعر گوندال (دنیای خیالی که برونته در آثارش به تصویر کشیده است)، با جنگ‌ها و شورش‌ها و ظلم‌های سادیستی مطابقت دارد.در گوندال، همانند بلندی‌های بادگیر هر فرد بر علیه همسایة خویش عمل می‌کند.
کشف لوک وود از ماهیت زندگی در بلندی‌های بادگیر با آگاهی مرحله به مرحلة او در آن خانه صورت می‌گیرد. در دو دیدارش، او از دروازه‌های مختلفی عبور می‌کند: دروازة بیرونی، خانه، آشپزخانه، پله‌ها و سالن‌هایی که به اتاقی در طبقه بالا منتهی می‌شوند و سرانجام وارد فضای داخلی می‌شود؛ با کمدی از جنس چوب بلوط و تختی که در گوشه‌ای از این اتاق قرار دارد. بلندی‌های بادگیر مانند جعبه‌ای چینی از حصارهای تو در تو نمایان می‌شود. خانه نیز همانند رمان است؛ با ساختار پیچیده‌ای از ارجاعات به گذشته، جا به جایی‌های زمانی، زوایای دید متفاوت و راویان مختلف. هر چقدر در بلندی‌های بادگیر بیشتر عمیق می‌شویم، موارد دیگری هم توجه ما را به خود جلب می‌کنند. زمانی که بالاخره آقای لوک وود وارد اتاق نشیمن خانه می‌شود می‌تواند صدای پچ پچ افراد، تلق تلق ظرف‌ها در آشپزخانه و زمزمه‌های جوزف را از زیرزمین بشنود. فضاهای داخلی این خانه با باطن و روح انسانی دیگر یکی می‌شود.لوک وود.....

ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)بخوانید:
www.armanmeli.ir


۰۳-۳-۰۵ ۰ ۱۰۱

۰۳-۳-۰۵ ۰ ۱۰۱


رها و نارام با اراده ای آهنین(نگاهی به جین ایر اثر شارلوت برونته)

روزنامه آرمان ملی
چهارشنبه سوم آبان ماه هزار و چهارصد و دوخورشیدی
رها و ناآرام با اراده ای آهنین
(نگاهی به جین ایر اثر شارلوت برونته با اتکا به آرای هارولد_بلوم،الن شوالتر،الن موئرز)
مترجم:فرزام کریمی



هارولد بلوم هم بر این باور بوده است که جین ایر نماد خشم زنانه در آثار شارلوت برونته بوده است,به باور بلوم بسیارانی تصور میکنند که شارلوت به شدت تحت تاثیر ویلیام تاکری(نویسنده، شاعر و طنزپرداز انگلیسی)و اثر شناخته اش یعنی بازارخودفروشی بوده است اما باید اذعان داشت که شارلوت و امیلی برونته پیش از آنکه تحت تاثیر تاکری باشند به شدت تحت تاثیر شاعر بلند آوازه ی انگلیسی لرد بایرون بوده اند و گواه این مدعا خلق دو شخصیت ادوارد روچستر و هیثکلیف در دو رمان جین ایر و بلندی های_بادگیر بوده است.روچستر نمادی از قهرمان بایرونی است که حتی نظیر این قهرمانان بایرونی را میتوان در غرور و تعصب اثر جین آستن رویت نمود که حتی در نقد منتقدان فمینیستی نظیر ساندرا گیلبرت و سوزان گوبار هم به آن اشاره شده است حتی تطابق میل جنسی روچستر و جین هم خود ریشه در تاثیر شارلوت از لرد بایرون دارد.شارلوت برونته سعی میکند تا در طول رمان با فرستادن روچستر به قلب آتش و از دست دادن یک دست و قوه ی بینایی اش به نحوی روچستر را رام و از او همسری مطیع برای جین سازد همانگونه که گوستاو فلوبر در رمان مادام بوواری مشابه همین اتفاق را اما به شکل قتل برای اما رقم میزند,نمیتوان شخصیت جین را از شخصیت حقیقی شارلوت برونته تمییز داد چرا که...



 ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)بخوانید:
www.armanmeli.ir


۰۳-۳-۰۵ ۰ ۹۳

۰۳-۳-۰۵ ۰ ۹۳


مهرجویی خوب مهرجویی مرده است!

روزنامه آرمان ملی
دوشنبه سی ام مهرماه ماه هزار و چهارصد و دوخورشیدی
مهرجویی خوب،مهرجویی مرده است!
(مصاحبه با هادی خوانساری و بیان ناگفته ها از یک رابطه ی دوازده ساله )
مصاحبه: فرزام کریمی


گزیده ی مصاحبه:

🔴آیا هنرمند مهمی نظیر داریوش مهرجویی لایق آن بود که در دوران کهولت به او آن هم به علت عدم اظهارنظر درباب یک جنبش از جانب کسانی که مدعی آزادی بیان هستند حمله شود؟آیا این جماعت مدعی آزادی بیان نیازمند آن نیستند که در وهله ی نخست به آزادی شعور دست یابند؟
🔵تلخ ترین قسمت ماجرا یقه گیری از وی در خیابان های فرانسه بود که باید نظرش را در قبال یک جنبش مطرح کند! مگر دوران تفتیش عقاید و قرون وسطی است؟هنرمند باید جهان بینی و نگاهش را با اثرش ارائه دهد که مهرجویی بارها این کار را برای این مردم انجام داده بود, چه نیازی بود که در خیابان او را محاکمه کردیم؟این ظلمی بالاتر از هر ظلمی است.
🔴آنچه که این روزها بدل به هجمه ی جدیدی بر علیه زنده یاد مهرجویی شده است دیدگاه ایدئولوژیک وی در دوره ای از زندگانی اش بوده است،آیا انسان معاصر میتواند همواره بر یک عقیده پابرجا بماند و دستخوش تغییر نشود؟ و اینکه اگرتفکری در دوره ای با فرض نادرست بودن توسط عده ای باب گردد آیا دلیلی بر آن میشود که ما بخواهیم کسی آن هم در حد و اندازه های مهرجویی را به مسلخ ببریم؟
🔵آخرین قرار ما بر این بود که حال که کلوپ کوبا به مدیریت بنده پلمپ شده است کلوپ را به موزه گالری برای عرضه ی آثار زنده یاد مهرجویی بدل کنیم حتی شب قبل از حادثه(با استناد به ویس موجود) ایشان عنوان کرده بودند که به دلیل عدم امنیت منزل قصد دارند تا هر آنچه که دارند(از تندیس ها تا تابلوها و کلیه وسایلی که ارزش فرهنگی و تاریخی دارند) را به کلوپ منتقل کنند اما...
🔴این جریان جهت دار که بعد از درگذشت هر شخصیت فرهنگی و هنری به شماتت گذشته ی آنها میپردازد چرا از این قدرت درک و از این میزان شعور برخوردار نیست که هیچ انقلابی در خاورمیانه مگر توسط قدرت های بز‌رگ رقم نخورده است و علت هر رخداد انقلابی منافع اقتصادی و سیاسی است وگرنه هیچ هنرمند و اهل فرهنگی یارای انقلاب را ندارد؟
🔵با وجود تمام مشکلات و روحیات خاص هنرمندانه زنده یاد وحیده محمدی فر با تمام وجود و عشق در کنار زنده یاد مهرجویی حضور داشتند و اگر مراقبت های ایشان نبود شاید ما مهرجویی را خیلی زودتر از اینها در میان خود نداشتیم...

ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)بخوانید:
www.armanmeli.ir


۰۳-۳-۰۵ ۰ ۸۹

۰۳-۳-۰۵ ۰ ۸۹


ژرژ باتای سورئالیست شورشی(به مناسبت دهم سپتامبر زادروز ژرژ باتای)

روزنامه آرمان ملی
چهارشنبه دوازدهم مهرماه هزار و چهارصد و دو خورشیدی
ژرژ باتای؛سورئالیست شورشی
(به مناسبت دهم سپتامبر زادروز ژرژ باتای )
مترجم:فرزام کریمی


دراین‌بین،باتای موفق به برقراری ارتباط با سورئالیست‌ها شد (و هرچند که بعدها از آنها جدا شد).وی به همراه آنتونن آرتو به دلیل عدم سازش با آندره برتون "از جمع سورئالیست‌ها طرد شدند". دیری نپایید که باتای پس از جدایی از سورئالیست ها به موعظه ی جمع زیادی از هنرمندان و نویسندگان نافرجام (از جمله روژه ویتراک،خوآن میرو،روبر دسنوس،ژک پره ور،میشل لیریس،ژرژ لیمبور،آندره ماسون و ...) پرداخت.باتای و دیگر اشخاص طرد شده را "سورئالیست های شورشی"لقب داده اند،این قبیل جار و جنجالها در آن زمان عرف بود. این دوره(از آغاز جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم) دوره ای نامطلوب بود.اسکاتلندی ها چنین بحث و جدلی را"پرواز"می نامند(که در آن گفتمان شکل شاعرانه ای به خود میگرفت) اما فرانسویها آن را"جدال"(که در آن گفتمان از جهتی منفی برخوردارست) می نامیدند.برتون به آرتو حمله میکرد،آرتو به برتون (که با رمبو سر و کله میزد،حتی اگر رمبو مرده بود)، سارتر،سلین را محکوم میکرد و سلین همه را محکوم میکرد.تفاوت در استفاده از زبان،دیدگاههای فلسفی، موضع گیری در مورد فاشیسم و حتی نگرش آنها نسبت به موضوعات بیهوده فرصت مناسبی را برای متفکران معاصر با ایجاد اینگونه چالش های فکری مهیا ساخته بود.در همین حال....



ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)بخوانید:
www.armanmeli.ir


۰۳-۳-۰۴ ۰ ۱۱۴

۰۳-۳-۰۴ ۰ ۱۱۴


شور پست مدرنیستی یا شعور متکی بر زیبایی شناسی؟(با اتکا به نظریات بلوم,بیلی, راث,پورتر و بل)

روزنامه آرمان ملی
چهارشنبه بیست و پنجم مردادماه هزار و چهارصد و دو خورشیدی
شور پست‌مدرنیستی یا شعور متکی بر زیبایی شناسی؟
(با اتکا به نظریات هارولد بلوم,جان بیلی,فیلیپ راث,رابرت پورتر و پرل بل)
مترجم:فرزام کریمی

بلوم‌ بر این باور است که کوندرا در میان پیشینیان لارنس استرن و دنی دیدرو را منحصربفرد میدانست و به این لیست میتوان هرمان بروخ,رابرت موزیل و کافکا را هم اضافه کرد,سبکی تحمل ناپذیر هستی دارای ساختاری فرمولی و در جاهایی غیرقابل تحمل است.در سال 1989 ایتالو کالوینو این اثر را به علت داستان سرایی هنرمندانه و تقلید از دیدرو و استرن ستایش کرد اما کالوینو توجهی به مفهوم کیچ در آثار کوندرا ندارد.
جان بیلی(منتقد برجسته ی انگلیسی) رمان هایی از کوندرا که از همان ساختار سنتی رمان تبعیت میکنند را ستایش میکند و به تقدیر از نگاه وی که منطبق بر نگاه نیچه ای در سبکی تحمل ناپذیر هستی و آمیخته با سینما, روابط جنسی و سیاست است میپردازد, از دیگر سو وزن این اثر ترکیبی از عشق, وفاداری, رنج, شانس, مرگ, داستان پردازی با برخورداری از فرم مناسب است....



 ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)بخوانید:
www.armanmeli.ir


۰۳-۳-۰۴ ۰ ۸۹

۰۳-۳-۰۴ ۰ ۸۹


من یک رمان نویس هستم و دیگر هیچ...(مصاحبه لویی اوپنهایم با میلان کوندرا)

روزنامه آرمان ملی
چهارشنبه بیست و پنجم مردادماه هزار و چهارصد و دو خورشیدی
من‌یک‌رمان نویس هستم و دیگر هیچ...
(مصاحبه ی لویی اوپنهایم‌ با میلان کوندرا )
مترجم:فرزام کریمی


من برای نخستین بار به دیدار میلان کوندرا رفتم,وی جزو یکی از مهمترین نویسندگان اروپایی به شمار میرفت که به شیوه ای خود آگاهانه و عقلانی به ارائه ی هنر خویش میپرداخت,من در طول مصاحبه  به دنبال کشف قوه ی تخیلی در وی بودم که به واسطه ی آن توانسته بود با استفاده از ظرایف زبانی به بیان صمیمیت انسانی بپردازد,معمولا کمتر پیش می آِید که فرصت ملاقات با هنرمندی فراهم شود که آدمی کار وی را ستایش کند,ارج نهادن به هنرمند به معنای احترام به اثر اوست نه آنکه به معنای ارج نهادن برای شخصیت وی باشد...


ادامه مطلب را میتوانید از طریق لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)بخوانید:
www.armanmeli.ir


۰۳-۳-۰۴ ۰ ۸۸

۰۳-۳-۰۴ ۰ ۸۸


عقل و احساس(نگاهی به رمان خانه هفت شیروانی اثر ناتانیل هاثورن)

 روزنامه آرمان ملی
پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ماه نود و نه
نگاهی به خانه هفت شیروانی اثر ناتانیل هاثورن
مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

ناتانیل هاثورن یکی از بزرگ‌ترین نویسنده‌های آمریکایی است که چهار کتاب او در فهرست هزار و یک کتابی که پیش از مرگ باید خواند، قرار دارد. یکی از آنها «خانه هفت شیروانی» است که در سال هزار و هشتصد و پنجاه و یک منتشر شد و پس از نزدیک به دویست سال، هنوز بازنشر و خوانده می‌شود و بارها از روی آن اقتباس‌های مختلفی صورت گرفته است.  در طول نزدیک به دویست سالی که از انتشار این رمان می‌گذرد، مورد توجه نویسنده‌های برجسته‌ای چون هرمان ملویل و هنری جیمز نیز قرار گرفته است.ملویل در نامه‌ای به هاثورن این اثر را برای فضای تاریکش مورد تحسین خود قرار داد و هنری جیمز هم آن را اثری بزرگ و شکوهمند توصیف کرد که بر پایه‌های هذیان و پژواک بنا شده است؛ هذیان‌های مبهم و اصوات غیرقابل توصیف که آن را از سایر آثار متمایز کرده و به نمونه‌ای درخشان از یک رمان تبدیل کرده است. در قرن بیستم هاثورن، و بعدها ویلیام فاکنر و اسکات فیتزجرالد به‌خوبی توانستند با پنهان‌کردن خود درپشت چهره موقر انسان،آن نیمه تاریک انسان را هم به معرض نمایش بگذارند......

 

برای خواندن ادامه مطلب میتوانید به لینک زیر(وبسایت روزنامه آرمان ملی)مراجعه کنید:

https://b2n.ir/965803


۹۹-۲-۱۸ ۰ ۱۲۱۸

۹۹-۲-۱۸ ۰ ۱۲۱۸


از شکست خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید(مصاحبه ای با تیم اوبراین)

روزنامه آرمان ملی

سه شنبه 6 اسفندماه 98

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

همیشه صحبت کردن در مورد جنگ دشوارست اما چه چیزی شما را وادار به نوشتن در مورد جنگ ویتنام کرد؟

آن چه که مرا به نوشتن ترغیب کرد نه بمب و گلوله و فضای جنگ بلکه رسیدن به غایت اصلی نسبت به مسئله جنگیدن بود و شاید این نوعی هدف اخلاقی به نظر رسد اما آیا این درست است که به بهانه مسائل ملی میهنی به صورت خودسرانه بگوییم باید ادمها را کشت؟و به دنبال ریشه یابی علل آن نرویم؟اما طبیعتا عده ای هم هستند که با این قبیل از مسائل اخلاقی مشکل دارند و شاید هم با گفتن از جنگ ویتنام مشکل داشته باشند اما در مقابل هم عده ای هستند که میگویند اینکه بنشینیم و داستانی در مورد ویتنام و با رویکرد اخلاقی را بخوانیم کار ارزشمندی محسوب میشود

در بازخوانی مجدد کتاب آخرتان به نکته ای قابل تامل رسیدم و آن هم فضاییست که برای شنیدن مخاطبتان در آثارتان مهیا میکنید آیا میدانید برای عده زیادی شنیدن از جنگ و گفتن از جنگ سخت است؟

من فکر میکنم تمام نویسندگانی که از جنگ مینویسند با این مانع روبرو هستند طبیعتا عده زیادی خون هراسی دارند یعنی تصور میکنند اگر داستانی از خونریزیهای جنگ بگوید قطعا قابل خواندن نیست اما همین مسئله برای کسی که در جنگ بوده از اهمیت چندانی برخوردار نیست بنابراین شما به هر شکلی ولو صادقانه و صریح هم حتی اگر در باب جنگ بنویسید باز هم موانعی وجود دارد و شاید گاهی احساس بیهودگی به شما دست بدهد اما این بدان معنا نیست که شما دست از کار بکشید اما احساس هدر رفتن انرژی تان به شما دست میدهد

با در نظر گرفتن حادثه ویتنام به نظرتان چرا مردم در دوره میان جنگ وکشتار تا عادی شدن مسائل همه چیز را به فراموشی میسپارند؟

تقریبا یک سال پس از وقوع قتل عام ویتنام به آن کشور رفتم و به مناطقی سر زدم که در آنها کشتار شدیدی رخ داده بود وقتی در چهره آدمهای آن منطقه مینگریستم ترکیبی از ترس و خصومت در چهره شان هویدا بود حتی در چهره بچه های چهار و هفت ساله هم این ترکیب به چشم میخورد با رفتن به آنجا میتوانم آن روزی را به یاد بیاورم که قرار بود با گردان ارتش به آن مناطق برویم مسئله ای که بیش از همه چیز در دلمان آشوبی ایجاد میکرد نوع برخورد اهالی آن منطقه با ما بود خصومت و خشم توامان با نوعی ترس که در چهره و وجودشان موج میزد و آنجا را برایمان تبدیل به مکانی وحشتناک کرده بود من در سال 1994 مجددا به ویتنام بازگشتم و تصمیم گرفتم تا مجددا در همان مناطق قدم بزنم شاید باورتان نشود اما هنوز آثار مین ها و یا آثار تخریب مکان های باستانی در آنجا وجود داشت در آن هنگام مجددا احساس ترس در وجودم رخنه کرد و خاطرات آن زمان برایم زنده شد  اما یک نقطه امیدواری وجود داشت که آنهم سایه تاریخ است  اینکه هنوز زمین زنده است هنوز نبض زمین میزند اما شیطان ساکن در روی زمین که همان انسان است هم همچنان زنده است و نبضش میزند و این نکته ای مایوس کننده است

در هر عبارت شما توجه ویژه ای به ریتم و آهنگ کلمات میشود و حتی در جاهایی  نثر شما حالتی شعرگونه به خود میگیرد آیا شما تمایزی بین شعر و نثر در هنگام نگارش قائل هستید؟

شعر ارتباطی به موضوع فرم ندارد همانگونه که شعر در فرم کلاسیک در اصوات و معنا خلاصه میشود به کارگیری این تکنیک میتواند به معنای ایجاد قافیه ریتم و یا حتی نفس باشد و به نظرم تمام داستانهای خوب دارای گزاره هایی برای تمایز یافتن از سایر داستانها  هستند شما میتوانید اینگونه بیاندیشید که نویسنده هم به  صدای زبان و هم به صدای احساس خود  در طول داستان توجه ویژه ای داشته است ما در پایان نوشتارمان آن کلماتی به  دلمان مینشیند که بتواند حسمان را بیان کند و هر واژه ای که انتخاب میکنید بیانگر نوعی صدا  هستند که شاید نسبت به آن کم توجه باشیم اما زمانی که  به کارم فکر میکنم به این نمکی اندیشم که قصد ایجاد لحنی شعرگونه داشته باشم

شخصیت های آثار شما گاها تخیلی هستند و گاها باری از تخیل و تظاهر را به دوش میکشند و این موضوع در آثار شما هویداست کمی در این مورد برایمان توضیح دهید

این بخش مهمی از کار من است, من به تخیل در زندگی عادی انسانها باور دارم و مهمتر از آن اعتباری که انسانها برای آن قائل هستند به طور مثال اگر شما به پزشک شدن فکر میکنید قطعا به ساعات کار طولانی, کمک به مردم و تحمل تمام سختی های آن هم فکر کرده اید, غرضم از بیان این مثال اشاره به این نکته بود که شما در دایره تصوراتتان تصمیمتان را اتخاذ میکنید, اگر شما تمام روز دست روی دست بگذارید آیا میتوانید یک جراح حاذق شوید؟ پاسخ قطعا خیر است, به زعم من ما در زندگی روزانه خود, رویاهای روزانه, تصورات وفانتزی هایی داریم و این همان کلیدیست که من در داستانهایم به کار میگیرم, اگر این عنصر وجود نداشت قطعا من نمیتوانستم داستان بنویسم و یا شاید اصلا نمیتوانستم نویسنده شوم

قوه تخیل میتواند نیرویی مفید یا مخرب باشد؟

 قوه تخیل قطعا میتواند مخرب باشد, به عنوان مثال اگر کسی به لاس وگاس برود و تمام پس انداز خودش را صرف قمار کند به نظر من کاملا امری مخرب به شمار میرود, به طور کلی فکر میکنم تخیل انسانی میتواند جنبه اجباری یا وسواسی با خود به همراه داشته باشد و افراط از عواقب وسواس است که به جد میتواندجنبه های منفی با خود داشته  باشد,کما اینکه به این اصل معتقدم که تخیل میتواند انسان را از هر حیوانی متمایز کند, ما میتوانیم رویای آینده ای بهتر را در سر بپرورانیم, میتوانیم نقش خودمان در جامعه را بهتر تصور کنیم و جایگاهی شایسته تر و آینده پرشکوه تری را برای خودمان متصور شویم.

در بیشتر آثار شما واقع گرایی عجیب و غریبی نهفته است و قصد دارید با نشان دادن شخصیت های عجیب و غریب نوعی طنز تلخ را به مخاطبانتان تزریق کنید؟قصد دارید به طور مشخص با این جهان بینی چه چیزی را به مخاطب نشان دهید؟

تصور میکنم واقعیت زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار داده است, واقعیتی که نمیتوان از آن فرار کرد, پس بهتر  است واقع گرا باشیم,جهان آمیزه ای از تمام خیالات و واقعیتهاست و آثار من هم بالطبع ترکیبی از واقع گرایی با  آن مسائلیست که شما آن را عجیب و غریب مینامید, به زعم من یک داستان خوب میتواند ترکیبی از داستانهای عادی و خارق العاده باشد, من علاقه ای ندارم جهان را به صورت یک آینه ی تک بعدی ببینم و آن را به مردم نشان دهم, علاقه ای صرف نسبت به واقعیت ها ندارم, بلکه تصور میکنم یک داستان خوب ترکیبی از واقعیت ها با رموز و اسرار و خیالات جاری در زندگی و محیط پیرامون ماست

چالش هایی که در به کارگیری طنز تلخ با آن مواجه هستید چیست؟

به نظرم اصلی ترین چالش ایجاد تعادل میان فضای تاریک با طنزست, بسیاری از مخاطبان صرفا به دنبال خندیدن هستند و حتی ممکن است با تورق بسیاری از آثارم موضوع یا نکته ای برای خندیدن پیدا نکنند,به صورت مشخص بنا بر آنچه که شنیده ام در دو کتابم این اتفاق رخ نداده است,کما اینکه ممکن است در کتابهایم خودم با موضوعی مواجه شوم که به نظرم خنده دار برسد, اما از نظر مخاطب خنده دار به نظر نرسد, فکر میکنم اگر بخواهم همه چیز را بنویسم و همه آن چه که بر من گذشته را به یاد بیاورم باید منتظر چیزی شبیه تراژدی باشید,کما اینکه اگر در میان کتابهایم کتابی را به عنوان بهترین برگزینم با توجه به اختلاف سلایق قطعا انتخابم انتخابی مورد قبول همگان نخواهد بود, جدای اینکه یک مسئله را باور دارم و آن هم اینست که گاهی حس شوخ طبعی من به بی رحمانه ترین شکل پوست آدمیزاد را میکند اما این حس شوخ طبعی مختص همه نیست

آیا زمان مشخصی برای نوشتن در طول روز دارید؟

من بچه ها را ساعت هشت صبح به مدرسه میبرم و بعد از آن که به خانه برمیگردم تا زمانی که آنها تعطیل میشوند, وقت برای نوشتن دارم (حدود ساعت 4) و آخر هفته های خود را هم به نوشتن اختصاص میدهم, در زمان تعطیلات هم هر زمان و هر کجا زمانی برای نوشتن بیابم, از آن نهایت بهره را میبرم

چه چیزی ممکن است باعث ایجاد ایده در ذهن شما شود؟

گاهی اوقات زبان مرا وادار به نوعی بازیگوشی در بازگویی و همینطور روایت ها میکند وهمین رویکرد به آرامی مرا به سمت معنا محوری سوق میدهد و در درگیری با معانی به ناگاه به سمت جزیره ای کشف نشده سوق داده میشوم و این اتفاق راه مرا به سمت جهان دیگری میگشاید, گاهی اوقات تصویر یا تصاویری در ذهن من وجود دارد که از بین نمیرود و تمام سعی ام اینست که بتوانم آن تصاویر را با کلمات بیان کنم, حتی از ماجرای درون تصاویر هم هیچ آگاهی ندارم جز اینکه این تصاویر در ذهنم مرا آزار میدهند, گاهی اوقات در هنگام تماشای تلویزیون و یا شستن ظروف یا هنگام مطالعه کتاب این تصاویر در ذهنم خطور میکند و به نظرم راز خاصی در هر تصویر وجود دارد, به نظرم این دو امر مرا به سوی خلق داستان سوق میدهد, ابتدا زبان و سپس تصاویر که آمیختگی این دو با یکدیگر منجر به کاوشهای دراماتیک میشود 

در طول نوشتن آیا در نوشته هایتان تجدید نظر میکنید؟

بی نهایت, وقتی مشغول نوشتن میشوم بارها در نوشتن یک جمله تجدید نظر میکنم به طور مثال ده تا پانزده بار و یا گاهی صد بار هم یک جمله را مینویسم و مجددا تغییرش میدهم و بعد از آنکه مطمئن از عدم تجدیدنظر در مورد آن جمله شدم به سراغ جمله بعدی میروم و دوباره این اتفاق در مورد عبارت بعدی تکرار میشود, کما اینکه ممکن است گاهی دوباره به جمله اول برگردم و آن را حذف کنم و گاهی اوقات حتی به صدای نثر دقت میکنم, صدای نثر برایم از اهمیت زیادی برخوردارست, گاهی هدفم از بیان یک جمله یک نغمه یا یک موسیقی خاص است گاهی برای رسیدن به صدا و یا موسیقی جالبتر معنای یک جمله را قربانی میکنم, بنابراین صدای زبان در محتوای داستان یا رمان بسیار حائز اهمیت است, طرح ,کاراکتر, توصیفات, به همان اندازه که محصول خودآگاه انسانی هستند محصول تولید صداها هم هستند.

آیا تابحال از نوشتن یک رمان در میانه کار منصرف شده اید؟

بارها و بارها این اتفاق برایم افتاده است و این اتفاق تعجب برانگیزی نیست, در میانه راه متوجه شده ام بوی گند کپک می آید, تعجب نکنید نثرم کپک زده یا بی کیفیت بود, برای من یک کتاب زمانی موفق است که توسط اصول غیرمنتظره قصه گویی به سر منزل مقصودم هدایت شود

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید و چه پروژه ای در دست دارید؟

کتابی در مورد پدربزرگ بودن دارم,نگاه کنید من در حال حاضر دو فرزند پنج و هفت ساله دارم, هر چه زمان میگذرد من پیرتر میشوم و وقتی آنها بیست ساله  شوند من یک پیرمرد هستم, گرچه احساس پیری نمیکنم اما به واقع آیا آنها چند سال دیگر پدر خود را خواهند شناخت؟آنها در مورد من چه خواهند دانست؟ این کتاب قصد دارد به آنها بگوید هرگز مرا نشناختید در حالیکه پدر شما در کنارتان بود, این کتاب راوی داستانهایی در مورد زندگی من و همینطور داستانهاییست که هم اکنون در هنگام خواب برایشان تعریف میکنم, این اثر تا حدودی غیرداستانی است و در مواردی داستانهایی را هم بیان میکند, همانند داستانهایی که پدرم برای من میگفت و اکنون من به فرزندانم میگویم لذا تا حدوی به انها کمک میکند تا زندگیشان  را بهتر بشناسند

 

چه توصیه ای برای نویسندگان جوان و یا کسانی که در ابتدای این راه قرار گرفته اند دارید؟

سرسخت باش, استوار باشید, از شکست خوردن نهراسید و خود را متعهد به شکست کنید, چرا که همه چیز میشکند, ثانیا به زندگی خود توجه کنید از ترسهایتان و احساساتتان اجتناب نکنید, همیشه تمایل به تجسم در ذهن آدمی وجود دارد و انسان کاملا از آنچه که به او لطمه وارد نموده منزجر میشود, به نظرم هیچ قانونی در مورد اینکه یک نویسنده همیشه باید طبعش لطیف باشد وجود ندارد. کما اینکه خود من هم اینگونه ام و همیشه آدمی صاف نیستم.

 

 

 

 

 


۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۱۰۵۲

۹۸-۱۲-۰۹ ۰ ۱۰۵۲


جنون در پترزبورگ(نگاهی به رمان پترزبورگ اثر آندره بیه لی)

روزنامه آرمان ملی

پنجشنبه 12 دی ماه 98

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

 

وقتی ناباکوف مهر تایید خود را بر روی این اثر به عنوان چهارمین رمان بزرگ قرن بیستم کوبید قطعا دلایلی در انتخاب این اثر نقش داشت شاید یکی از دلایلش وجوه اشتراک آندره بیه لی و ناباکف بود چرا که هر دو در راستای وفاداری به سورئالیسم همواره شهر را از دریچه ای مرموز مینگریستند و اینن شباهت نگاه و فرم در میان آنها به نوعی همذات پنداری مبدل گشت آندری بیه‌لی مغزی که در آن جنون و نبوغ بی‌وقفه در کنار هم قرار می‌گیرند و ترکیبی پر و پیمان به وجود آورده است بیه‌لی زمانی که پترزبورگ را می‌نوشت بیش از سی‌و‌دو سال نداشت. او برای خلق این اثر باید شورمندی‌های بسیار و جنون‌هایی را پشت سر می‌گذاشت او در 1880 در روسیه زاده شد و از قضا در رشته ریاضیات تحصیل کرد اما خیلی زود متوجه علاقه وافرش به نویسندگی و شعر سرائیدن شد و دست به چاپ مجموعه هایی در این زمینه زد نکته ای که از همان ابتدا در آثار او به چشم میخورد به کارگیری سمبولیسم روسی اما با توجه به الگوهای فرانسوی آن بود!!!او سعی در ادغام این دو با یکدیگر داشت و این حربه را به مثابه نوعی نوآوری تلقی میکرد او در سال 1906 با توجه به بدتر شدن اوضاع سیاسی روسیه وطن را به مقصد مونیخ ترک کرد تبعید برای او باری به همراه نداشت و گویی نوعی دوران استراحت برایش به شمار میرفت تا اینکه به وطن بازگشت و تمام انرژی ذخیره شده اش را معطوف به نوشتن داستان و رمان نمود شاهکار او پترزبورگ ابتدا با سانسور و ممنوعیت روبرو شد و از قضا توسط منتقدین زمان خودش درک نشد و جالبتر آنجاست که او هم به مانند همتای ایرلندی اش جیمز جویس در هنگام  زندگانی با اقبال  آنچنانی روبرو نشد و بعد از مرگش بود که از او به عنوان یکی از مفاخر ادبی  روسیه یاد شد و جالب آنجاست که این تشابه تا به جایی پیش رفت که رمان او را هم قد اولیس جیمز جویس بزرگ و باشکوه میدانستند به گونه ای که به زعم بسیارانی او هم به مانند جویس به خوبی رمز بی گدار به آب نزدن را فراگرفته بود و میدانست چه بنویسد و چگونه بنویسد تا مخاطب خودش را در پشت محوطه جریمه ذهنش به دام بیندازد او بسیار تمایل داشت که این رمان دارای فضایی موسیقایی باشد اما همین اثر هم چیزی به لحاظ موسیقایی کم ندارد این رمان سرشار از صداهاست گویی شما تمام صداهای شهر را در آن میشنوید از صدای اغتشاشات تا آهنگها و خنده ها و سرفه ها خمیازه ها و... و به زعم عده ای از منتقدان این همان چیزیست که میتوان از یک اثر مدرن اولیه انتظار داشت اما نکته حائز اهمیت دیگر در این رمان ریتم افکار نویسنده است در جاهایی ریتم افکار او منظم و در جاهایی پریشان در جاهایی حوشایند و باب طبع مخاطب و در جاهایی ناخوشایند برای مخاطبست در جاهایی نوع افکارش قطعه قطعه شده  و در جاهایی یکدست و حتی در بخش هایی مرزهای نبوغ و خلاقیت را در هم میشکند و از آن هم فراتر میرود اما افکار شخصیت های داستانهایش روایت متفاوتی دارند گاها شخصیت های داستانهایش به یک شکل می اندیشند و گاها متزلزلند برای او این تزلزل به معنای نوعی فرصت است چرا که به زعم او شخصیت های متزلزل عمدتا شخصیت های چند وجهی هستند و گویی مخاطب با بی شمار شخصیت و انسان روبروست که میتواند او را درگیر کند او همواره سعی میکند پطرزپورگ را در نزد همگان زنده نگاه دارد پترزبورگ سلاح مخفیانه اوست چرا که سعی میکند با حفظ موضع سمبولیستی خویش و با حفظ لحن و سبک رمان و حتی تحریف واقعیت مخاطب را به گونه ای تحریک کند

تکثر و فراوانی شاه کلید این رمان محسوب میشود به گونه ای که خود بیه لی معترف به اینست که هیچ چیزی را اختراع نکرده و یا چیزی را از خود پدید نیاورده است بلکه صرفا سعی کرده تمام عوامل را به وسیله شنیدن و خواندن کنار یکدیگر گردآوری کند و در کنار تکثر سعی میکند از مونولوگها و دیالوگهای پوچ انگارانه بهره جوید به گفته خود او این امر را از نیکلای گوگول به ارث برده است گوگول سعی میکرد در داستانهای طنزآمیز خود با استفاده از این تکنیک بر جذابیتهای اثرش بیفزاید و آندره بیه لی به مانند گوگول در رمانش از این حربه به خوبی بهره میجوید  او به خوبی میداند که چگونه با به دام انداختن خود در پوچی ساختگی طرح رمان خود را مطرح کند کما اینکه به زعم عده ای خیالات موجود در درونمایه آثارش حتی از پوچی هم فراتر میرود و در همه جای آثارش با این در هم آمیختگی رویاها مواجه میشوید خط موجود در آثار بیه لی مدام دچار تغیرست تغیری میان تب و هذیان که در نهایت به جنون میانجامد

از نکات دیگری که میتوان در پترزبورگ به وضوح با آن برخورد کرد اپیدمیک شدن جنون در سرتاسر متن و روایت هاست جنون به مانند سرطان که از یک نقطه شروع میشود و سپس تمام بدن را میگیرد از یک نقطه شروع و سپس تمام داستان را در برمیگیرد هر چند که موانعی هم نظیر عادی سازی یک وضعیت  سعی میکند تا در مقابل جنون بیه لی ایستادگی کند اما قدرت جنون بر همه مسائل به گونه ای برتری دارد که قدرت برتر محسوب میشود و حتی مرزهای جغرافیایی را هم در  هم می نوردد و به مانند ویروس همه را مبتلای خود میکند

بازی ذهنی که بیه لی در پترزبورگ به راه میندازد تا خوانندگان را هم مبهوت و هم در جاهایی منحرف کند ترکیبی از فضای نهیلیسم گونه نیچه ای با فضایی سرشار از عدم اطمینان و ابهام است ابهامی که با حفظ خط داستان رو به سمت روشنایی و آشکار شدن حرکت میکند آنگونه که بیه لی معترف است پترزبورگ قرار بود که جزوی از یک سه گانه باشد امری که هیچ گاه تحقق نیافت و محقق نشد

از نکات دیگری که  میتوان در آثار بیه لی به آن توجه کرد همان توجه به کشور و میهن خویش است و شاید همان قدر این امر برای بیه لی حائز اهمیت باشد که هیچ گاه از پترزبورگ فراتر نمیرود  پترزبورگ همه چیز و هیچ چیز برای بیه لی ست اگر چه این نکته نه تنها در مورد بیه لی که در مورد اکثر رمان نویسان بزرگ جهان صدق میکند وقتی در مورد جیممز جویس صحبت میکنیم و نگاهی به تمام آثارش از جمله دوبلینی ها اولیس و.... میندازیم میبینیم که حتی برای جویس هم دوبلین همه چیز و هیچ چیز اوست علت به کارگیری چنین عبارتی در باب بیه لی جویس و....دقیقا بدین علت است که آنها هم درد وطن دارند هم اینکه درد آنچنان عمیق است و انسان آنچنان کاهل است که توان به  دوش کشیدن  بار خود را ندارد و حال اینکه توان به دوش کشیدن درد و غم وطنی را که در نتیجه  استعمار و ظلم و ستم در مقابل دیدگانش به باد رفته است خود امری دیگرست که در ظرفیت انسان نمیگنجد و عملا کاری از او ساخته نیست و به عنوان موجودی مصرفی محکوم به  تحمل  شرایط است این تعبیر دقیق ترین تعبیر از شخصیت های داستانهای رمان نویسان بزرگی چون بیه لی و جویس و چخوف و.... است و البته یکی از نکاتی که همواره به عنوان نقد به اینگونه نگرش وارد میشود همان عدم توجه به مسئله فراوطنی است چرا که هر چه نگاه یک رمان نویس معطوف به وطن  باشد در عین حال میتواند به همان اندازه او را از جهان که زیستگاه اصلی اوست دور سازد

از موارد دیگری که به وضوح در پترزبورگ به چشم میخورد استفاده از عنصر حس آمیزی در مخاطب است اینکه هر واژه ای بار خود را منتقل میکند در قسمتی از روند داستان که یکی از شخصیت ها از استفاده از بمب سخن به میان می آورد  قصد نویسنده ایجاد حس تنش در مخاطب است و به نوعی با استفاده از آن  به خوبی این احساس را در مخاطب زنده نگاه میدارد یا استفاده از  عناصر رنگ آمیزی بدان معنا که هر رنگ  باری از  احساس را  به دوش میکشد مثلا  استفاده از رنگ سرخ نوعی حس انقلاب را به  مخاطب تلقین میکند و یا رنگ سبز تداعی کننده حس  خفقان و اختناق برای مخاطب است و این امر  نه تنها در مورد رنگها  و اشیا  بلکه حتی رد مورد رنگ پوست ها هم صدق میکند قصد نویسنده از خلق شخصیتی به نام نیکولای با پوستی کدر و لبهای  قورباغه ای قطعا انتقال مضمون و حسی مشخص به مخاطب میباشد آندره بیه  لی بی دلیل رمان پترزبورگش به تعبیر ناباکوف یکی  از چهار رمان برتر قرن بیستم نیست او جدای از انکه به خوبی حس  یاس و دلمردگی را با شکوهی نه چندان اساطیری به خورد مخاطب میدهد  بلکه در نوع نثر او بازیگوشی های فراوان و طنزی عیان به چشم میخورد در کنار  اینکه به زعم عده ای پترزبورگ یک پرتره بدبینانه  از انسان  در حال فرار از خود و اجتماعش میباشد اما  به روایتی  دیگر میتواند جدلی میان آزادی و سرکوب لقب گیرد جدلی میان حس فروپاشی دائم  و خالی از سکنه شدن شهر حسی عجیب و غریب و مرموزست که در این رمان  با آن مواجه  میشوید و هدف از تمام این تلاشهای انجام شده توسط نویسنده مطلقا بیان این موضوع نبوده که آیا  انقلاب روسیه انقلابی ارزشمند بوده است یا خیر اما هوشیاری نویسنده در پیش بینی سرخوشی ابتدایی  از فروپاشی کمونیسم همان حس خوشیست که میتواند زمین را  برای مردم مکانی امن  تر و برای هر تزار تبدیل به جهنمی بی در و پیکر کند و این خوشی همان نقطه عطفیست که در بین این روایات بدبینانه منشا تفاوت اثر محسوب میگردد.


۹۸-۱۰-۲۷ ۰ ۱۲۳۲

۹۸-۱۰-۲۷ ۰ ۱۲۳۲


می نویسم,پس هستم(مصاحبه ای با سباستین بری)

روزنامه آرمان ملی

سه شنبه 12 آذرماه 98

مترجم,منتقد: فرزام کریمی

 

برویم سراغ اصل مطلب امیدواری مخاطبانت با خواندن بر کرانه کنعان چه عاداتی را از خود دور کنند؟

امیدوارم, اما باید دانست که آن چیزی که بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد تفکری نو میباشد, اینکه به  این درک برسیم که در کنار این جهان زندگی انسان ها هم حائز اهمیت است, لزوما قرار بر این نیست که تراژدی تنها در جهان هستی رخ دهد ما باید به این درک برسیم که تراژدی در زندگی انسانها هم  رخ میدهد, حتی در زندگی همان کسانی که ممکنست از نگاه عده ای کوچک تلقی شوند, حتی عده ای ممکنست زندگیشان بسیارباشکوه و پرعظمت به نظر رسد اما باید بدانید هر شکوهی متضمن آگاهی نیست بلکه این امکان وجود دارد آن زندگی در نتیجه ناآگاهی باشکوه به نظر رسد

در کرانه کنعان نوعی عدم اعتماد به مفاهیم مقدس به چشم میخورد گویی شما در جستجوی حقیقت به سر میبرید و در راه رسیدن به حقیقت از عدم اعتماد به مفاهیمی از جمله حافظه, انگیزه های انسانی و حتی خود نوشتن دست بر نمیدارید, رمانهای شما  نوعی جستجوی حقیقت را به تصویر میکشد, اما فکر میکنید با توجه به ماهیت حافظه و داستان پردازی آیا این امر قابل دستیابی باشد؟

آنچنان سخت  نیست و امکان دارد قابل دستیابی باشد, اینکه شما در بحث ادبیات مدام دچار سوء تفاهم نسبت به دیگری باشید, در واقع متضمن این معناست که  شما در حال نجابت نسبت به ظلم هستید و به ظلم قدرت بیشتری میدهید تا آنچه را که میخواهد بر شما روا دارد, شما به ظلم باج میدهید و در این راه خود را در دام سوء تفاهم می اندازید, هیچ مسئله ای جایگزین واقعیت نیست و زندگی هم در گوشه ای جریان دارد, اصوات, زبان, نحو و حقیقت برایم مانند صدای پرندگان هستند که همگی را دور یکدیگر جمع میکند و خدا هم امکان دارد در این جمع باشد, از کجا میدانید که در این جمع حضور ندارد؟

چه تصویری از مخاطبان ایده آل کارهایتان در ذهن دارید؟

همه ما ناگریزیم تا زندگی در جهان را تجربه کنیم اما مخاطب کارهای من امکان دارد که تجربه را کنار بگذارد و به دنبال مقصر در داستانهایم بگردد و این حسی است که از گیرافتادن در دامان کتابهایم به دست می آورد

درکجا و در چه زمانی ترجیح میدهید بنویسید؟

شاید باورتان نشود که من بسیار به این خرافات وابسته هستم ,من چند سال پیش نمایشنامه ای در فیلادلفیا نوشتم, همچنان در ایرلند و چندین جای دیگر و همینطور در اتاق کوچک خود کارهای زیادی را نوشته ام

آیا فلسفه ای پیرامون چگونه و چرا نوشتن دارید؟

من معتقدم نوشتن برای یک نویسنده همان قدر طبیعیست که پرواز برای یک پرنده امری طبیعی به شمار میرود, شما میتوانید قلب و روح گمشده تان را در قایق کوچک رمان و یا نمایشنامه با خیال راحت رها کنید, این نمایشنامه و رمانها مانند زندگی پس از مرگ هستند و شباهت زیادی به همان مفهوم عجیب و غریبی که از بهشت به دست آوردیم هستند, زندگی واقعی میتواند در نحو زبانی خلاصه شود, من مینویسم چون نمیتوانم از قوه محرکه نوشتن که همان خلاقیت است و جستجوگری و چشم انداز داستان و جهان بینی ام دست بکشم, کما اینکه در این راه پرخطر ممکنست جاهایی پای خودم هم درون چاله ای گیر کند و این امری طبیعیست

ایرلند طی چند دهه اخیر بسیار مدرن شده است و این مدرنیته شهری ظاهرا سبب ایجاد دلهره هایی در شما نیز شده است  و از بین رفتن ان میراث کهن ظاهرا در نوشته های شما ملموس است چگونه این وضعیت را در کاری مانند برکرانه کنعان تشریح میکنید؟

همه چیز در ایرلند دچار تغییر شده است نه تنها جاده ها و راهها باریکتر باریکتر و پرسوتر شده اند بلکه  مدتهای طولانیست که ایرلند دچار تغییرات عمده ای شده و این تغییرات ماحصل ایستادگی مردمان دیروزش میباشد, اگر امروز ایرلند به این رفاه خود میبالد این حاصل گرسنگی هاییست که اجداد ما کشیدند و از بین رفتن آنچه که از گذشته محو شده است, قواعد اخلاقی و یا مسائلی که میتوانست به عقلانیت ضربه وارد کند, اما آنچه که برایم نگران کننده است موسیقی تاریخی ایرلند است موسیقی که مانند روشنایی درون یک چراغ نفتی در حال رو به خاموشی گراییدن و به سمت تاریکی مطلق رفتن است, نه همچون طنابی که ما را به سمت بالا, بلکه هر لحظه ما را به سمت پرتگاه هدایت میکند

از جهاتی در کتاب راههای بی پایان ذره ای کورسوی امید دیده میشود و آن هم دقیقا همانجاییست که همه از جنگ ایرلند خسته شده اند و شما یک تنه از جنگی میگویید که قبل از شما کسی شهامت بازگویی آن را نداشت, جدای از داستان ببر سلتیک, آیا موافقید که فشار قوی برای سانسور هویت ایرلندی وجود دارد؟

جنیفر جانستون حدود بیست و پنج سال پیش در مورد جنگ نوشت اما من میدانم منظور شما چیست, گرچه کتابهای زیادی در مورد جنگ سایر ملل جهان وجود دارد, اما در مورد ایرلند گمان میکنم مسئله جنگ موضوعی غیر شخصی باشد در مورد جنگ ایرلند عده ای گمان میکنند که بعد از این همه سال نباید یادآوری در مورد آن صورت بگیرد حتی در کتب درسی ما این موضوع به سختی ثبت میشود, حتی اگر با دلیل و یا بی دلیل, چه خوب,چه بد به فراموشی سپرده شد, اما برایم خارق العاده هست که ببینم رابطه مستحکمی میان این قضایا وجود دارند, افراد کهنسالی که وقتی با جنگ مواجه میشوند به شدت وحشت زده میشوندو گاهی دچار تحیر, گاهی شکرگذاری, این امر میتواند عجیب و در عین حال فوق العاده باشد, به زعم من این فراموشی ناشی از خود سانسورست

در دوران فاخر ادبی شما نمایشنامه ها و رمانها و اشعار تحسین برانگیزی را مینویسید و میسرائید آیا در زمان نوشتن رمان راههای بی پایان امری خودآگاهانه بر شما غالب شد که میخواهید رمان بنویسید؟

در این مورد بله, ولی در خیلی از نمایشنامه هایم وقتی نوشته ام دیده ام که به عنوان نمایشنامه تاثیرگذار نیست و یا در مورد خیلی از اشعارم این امر صادق است,بیشتر چیزهایی که  من نوشته ام گاهی به عنوان شعری از سالهای دورتر آغاز شده است

در کتاب راه بی پایان یک امر بر دیگر امور ارجحیت دارد و آن امر کشتار است, آیا این خسارت فیزیکی به جسم و جان انسان همان جنبه ایست که احساس میکنید از دید عموم پنهان مانده است و یا در واقع همان جنبه ایست که برای ایرلندی ها به فراموشی سپرده شده است؟

آنچه که بر من مستولی شد این بود که جنگ را همانگونه که بود نشان دهم, حتی اگر قرار بر این بود آن عده ای که فرار کردند را خائن بنامیم و آنها که ماندند را قهرمان بنامیم, آنچه که مهم است روند رمان است و این را فراموش نکنیم که سربازان خود بزرگترین حاملگان جنگ هستند آنها حاملان تجربیات خویش هستند, تا به این لحظه که با تو سخن میگویم 36000 نفر در جنگ جان باختند و تنها 16000 نفر زنده ماندند و همین امر سبب میشود تا توصیف رنج ها و مقاومت هایشان اهمیتی دو چندان بیابد

حوادث تاریخ ایرلند بخشی از کتاب مقدس را تشکیل میدهند حوادثی که شاید برای آمریکایی ها  غیر ملموس و غریبه باشد آیا برای ادراک بیشتر آن فضا میتوانید مسائل بیشتری را تشریح کنید تا به مخاطبان قدرت لمس بیشتری از آن وقایع دهد؟

باور کنید که بسیاری از ایرلندی ها هم تاکنون بسیاری از حوادث قرن بیستم را دشوار و مبهوت میدانند و از آن اطلاعات کافی ندارند و با پیچ و خم های آن آشنایی ندارند و از قضا بازگشت به آن مسائل و مرور دوباره شان به هیچ وجه کار سختی نیست, کاری که بعضی مواقع نیز خودم هم آن را انجام میدهم قرن نوزدهم شامل مبارزاتی بر علیه امپریالیسم بود و همینطور دربرگیرنده مبارزاتی میان ناسیونالیسم اجباری و ناسیونالیسم مشروطه بود که منجر به پیروزی ناسیونالیسم اجباری شد, اما این دوره از تاریخ خود دوره بعدی را شکل میدهد, دوره ای که به سه وجهی تاریخ شهرت دارد بخشی از آن دنباله جنگ جهانی اول است که از قضا این بعد آن عمدتا فراموش میشود, شورش سال 1916 , جنگ استقلال طلبی در فاصله سالهای 1919 تا 1922 و معاهده 1922 که منجر به تشکیل یک کشور آزاد مشترک المنافع شد, جنگ داخلی 1922 تا 1923 که منجر به ظهوره پدیده ای به نام دیوالرا شد که در جنگ 1932 بازنده جنگ بود و بعد از آن پیشرفت ایرلند به کندی آغاز شد  و این پیشرفت در تمام مستعمرات انگلستان نیز مشهود بود و صد البته تاسیس جمهوری ایرلند در سال 1949 که تمام آنچه را که برایتان بازگو کردم  رنسانسی بود که ما طی کردیم, خونبار بودن جنگهای داخلی به حدی بود که در کتابهای ما به سختی راجع به آن سخنی به میان آورده میشد و ما ملت هم تنها تحمل شنیدنش را داشته ایم اما واقعیتهای جنگ به جد زندگی سیاسی ما را آگاهانه تر کرد و دو رشته خصومت را در زندگی سیاسی ما رقم زد گرچه ریشه های خصومت هم عجیب و هم به طرز غم انگیزی برایمان پنهان بود

در پزوهشی متفاوت شما تحقیقاتی در مورد اقشار همجنسگرا در آمریکا داشته اید آیا منابع خاصی در این زمینه دارید؟آیا نظم و ترتیبی بین نوع پژوهش های شما وجود دارد؟

در مورد نظم و ترتیب میان پژوهش ها و نوشته هایم مطلقا به چنین چیزی علاقه مند نیستم زندگی در میان همجنسگراها دقیقا مانند زندگی در میان عده ایست که قبلا واژه ای مختص به آنها وجود نداشته  است آن هم در میان قشری محترم که سعی میکنند از یکدیگر در مقابل خطرها مراقبت کنند و اصلا اینکه چیزی درباره ی آنها نوشته و یا گفته شود برایشان سر سوزنی اهمیت ندارد, گرچه همه آنچه بر آنها میگذرد در دل تاریخ ثبت خواهد شد, نگاه کنید من یک نمایشنامه در مورد هانس کریسیتین آندرسن نوشتم همانگونه که میدانید او باکره از دنیا رفت  اما او عاشق یک بازیگر جوان دانمارکی بود و این در دل تاریخ ثبت شده و همچنان او عاشق فرزند خود کالین بود که حمایت و سرپرستی از او را به عهده گرفته بود, اگر چه وقتی توسط این مرد به او بی مهری شد او آشفته حال و شوریده سر ,دچار نوعی خود تخریبی شد و به مرز نابودی رسید

آیا در هنگام نوشتن به هر نوع موسیقی گوش میدهید؟

اکنون خیر زمانی موسیقی را مطالعه میکردم و گوش میدادم و در هنگام شنیدن بسیار سیگار میکشیدم اما مدتیست که هم سیگار و توتون و تنباکو و هم عادت به شنیدن را ترک کردم

آیا گفته هایی در مورد نوشتن وجود دارد که شما را تحت تاثیر قرار دهد؟

به گفتارهایی که تاکنون شنیده نشده علاقه مندم مثلا اینکه رمان نثری طولانیست با مخلوطی از اشتباهات حل شده در آن

چه توصیه ای به نویسندگانی که مدام تحت تاثیر دیگران قرار میگیرند دارید؟

عصبانی باشید و ایمان را درون خودتان تقویت کنید و به خودتان ایمان داشته باشید

 بهترین توصیه ای که به عنوان نویسنده دارید چیست؟

 نظرات مخاطبانتان را تا سه یا چهارماه پس از انتشار اثرتان نخوانید

 آیا تاکنون سوالی از مخاطبانتان در مورد نوشتن پرسیده شده که توجه شما را جلب کند و شما را به حیرت وادار کند؟

مردم مسائل شگفت انگیزی را گاها میپرسند که من را متحیر میکند و من از تعجب خوانندگانم همیشه متحیر میشومو این امر برایم عمیق و دلچسب است چرا که زمانی را برایم یادآوری میکند که با اشتیاق دو چندان مشغول نوشتن بوده ام

در مورد نوشتن چه چیزی را به چالش کشیده اید؟

در تئاتر من همیشه شبهای اول نمایش را گول زنک میدانم,حداقل در مورد نمایشنامه های خودم اینگونه است, تصور نمیکنم در مجموع حتی دو صحنه از نمایشنامه های خودم را در یک شب دیده باشم, در مورد رمان هم مسئولیتم تهیه بهترین کتابیست که میتواند تهیه شود, چرا که شما تلاش میکنید اما آنکه چه چیزی برآورده شود در اختیار شما نبوده و نیست کتابهای واقعی خودشان را مینویسند و نویسنده واقعی نویسنده ایست که هر آنچه در درونش جریان دارد را بنویسد

وقتی که مشغول به نوشتن نیستید تمایل دارید چه کاری یا کارهایی را انجام دهید؟

من تمایل دارم هر روز با چند مایل دویدن خود را شکنجه کنم چرا که لحظاتی بعد از انجام این کار به این نتیجه میرسم که اصلا به این کار علاقه مند نبوده ام و تمایل ندارم بیست و چهار ساعت بعد مجددا این کار را تکرار کنم, من دوست دارم راننده شخصی فرزندانم باشم و آنها را به هر سمتی که میخواهند بروند ببرم و راهنماییشان کنم, دوست دارم با همسرم قهوه بنوشم چرا که او فردی خردمند و آگاه است

و به عنوان سوال آخر در نوشته های شما نوعی تمایل برای به چالش کشیدن عقل و جنون وجود دارد و تفهیم این موضوع برای مخاطبانتان نوعی حرکت خودآگاهانه در جهت به تصویر کشیدن مرز میان عقل و جنون را رقم میزند, البته گاهی این خطوط تار میشود و به گونه ای انگار این تمایز زیر سوال میرود, چرا این موضوع آنچنان دارای اهمیت است که توجه شما را به خود جلب کرده است؟

طبیعتا برای اینکه این خط از دوران اجدادی ما وجود داشته از پدربزرگ و مادربزرگم  که همیشه روی این مرز قدم میزدند تا برادر خودم که در جوانی ام تمام تعلق و دارایی من بود و او را بی اندازه دوست میداشتم و یا مادرم که چند سال پیش از دنیا رفت مرکز صقل مناسبی برای توصیف مرز میان عقل و جنون بود, انگار این مرز نوعی بیماری روانی محسوب میگردد و بسته به شرایط زندگی شما که گاهی در شرایط خوب زندگی قرار دارید و گاها در شرایط بد, به شما اثبات میکند هیچ شادی و غمی پایدار نیست اما این امر خود نشانی از بیمار زیستن انسان امروزیست

 

 


۹۸-۹-۱۵ ۰ ۱۱۹۸

۹۸-۹-۱۵ ۰ ۱۱۹۸


عصیان شهر خاموش(نگاهی به زندگی و آثار هارولد بلوم)

روزنامه آرمان ملی

پنجشنبه 28 آبان ماه 1398

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

هارولد بلوم عصیانگری بود که تازیانه به دست ,مجرمان این شهر را تازیانه باران میکرد, ذات نقد همینست,تند,خشن و تلخ ,او در شهر کورها چشمانش را بر فجایع نبست و مجرمان شهر را که همان ادیبان بودند یکی یکی از لب تیغ گذراند, وظیفه اش را که  گزیدن برای بیدارماندن اذهان بود را به درستی انجام داد و سپس بارهستی را بست و با مرگش زندگی را به ریشخند گرفت, مرگ بزرگتر از او نبوده و نیست و به تغبیر کوندرا آنچنان هم امری صعب به شمار نمیرود که بخواهی برایش مدیحه ها بسرایی و برای ماندن هزاران یقه پاره کنی و به هر بهانه ای قصد ماندن داشته باشی, گاهی تمام آنچه را که خواسته ای به پایان رسانده ای پس بهترست سریعتر کوله بارت را جمع کنی و ترشحات لزج هستی را مانند آب دهان تف کنی و به این عذاب هیچ, ماندن هر چه سریعتر خاتمه دهی همانند هارولد بلوم همواره از تنزل استانداردهای ادبی افسوس می‌خورد اما توانسته بود خود را به جایگاه ویژه‌ای در میان بزرگترین منتقدان ادبی  جهان برساند. او همچنین به جمع نامزدهای نهایی جایزه ملی کتاب آمریکا راه یافته بود و یکی از اعضای فرهنگستان هنر و ادب آمریکا بود.

بزرگترین میراث به‌جامانده از «بلوم» که مطمئنا سال‌ها نیز باقی خواهد ماند نظریه نفوذ و نظریه اضطراب تاثیرست که بر اساس آن معتقد بود هنرمندان و نویسندگان،  بزرگان ادبی پیش از خود را انکار می‌کنند درحالی که در آثارشان تحت تاثیر آن‌ها قرار دارند او به فمنییسم تاریخ گرایی مارکسیستی و نو تاریخ گرایی هم حمله ور شد او نظریه ادبی خود را در کتاب اضطراب تاثیر به درستی بسط و تشریح میکند و به کسانی که با نگاه تاریخی به دنبال  تاثیر سیاست و اجتماع و اقتصاد در ادبیات میگردند به درسای میتازد او از پیروان رمانتیسیسم به شمار میرفت و به درستی تشخیص داد که هیچ آنارش و اعتراضی در جهان هستی عمیق تر و پر رنگ تر از عشق نیست بلوم در باب شخصیتهای مختلف جهان ادبیات  قدم زد و در این راه تو تئوری او تحت عنوانهای تئوری نفوذ و اضطراب تاصیر نه تنها تحسین همگان را برانگیخت بلکه جهان جدیدی را رقم زد  او در کتاب نبوغ تعریفی که از نبوغ ارائه می‌دهد تعریفی نیست که به زبان ماتریالیسم خاتمه یابد.او نبوغ در عصر کنونی را، که زیر سلطه‌ی ایدئولوژی‌های متاثر از  سرمایه‌داری و ماتریالیسم  است به کلی کنار میگذارد. او از زبان امرسون آمریکایی نبوغ را خداوند درونی یا همان نفس متکی به خویشتن می‌نامد، نفسی که ساخته  و پرداخته تاریخ، اجتماع و سیاست نیست بلکه ذاتی و اهلی شخص است.  اشخاص نابغه، فرد درونی و خدای درونی خویش را در مبدأ حیات می‌جویند و و به واقعیت تبدیل می‌نمایند. به زعم بلوم این همان کاریست که شکسپیر، نابغه‌ی تمام دوران‌ها، انجام می‌دهد و همینطور دانته، جویس، پروست، کافکا، رمبو و دیگر نوابغ و اگر همین عامل نبوغ را در پیشنیان به ثبات برسانیم میبینیم که بلوم چگونه همین عامل را در اضطراب تاثیر گسترش میدهد اضطراب تاثیری که به نوعی تئوری شعر محسوب میگردد و به این نکته اصیل میرسد که هر معاصر در پی انکار پیشینیان خود برای پر رنگ جلوه دادن اثر خود میباشد نشانه هایی از عقده ادیپ مطرح شده از سوی فروید را می‌توان در نظریه اضطراب تاثیر جستجو کرد. این را بلوم کتمان نمی‌کند. او ستیز ادیپ با پدر را تا حد قتل در شعر می‌بیند. در دیدگاه او پویایی شعر از آن ستیز ریشه می‌گیرد و شاعر قوی شاعری است که ستیز را تا بیشترین حد خود پیش می‌برد و در بستر اضطراب خود را در بیشترین فاصله از پیشینیان خود نشان می‌دهد. این نکته، تأکید بر نقش اضطراب و ستیز در شعر و بطور کلی تر در اثر ادبی جایگاهی مهم به بلوم در نقدر ادبی داده است. و اگر همین امر را بخواهیم در شعر معاصر ایران مورد بررسی قرار دهیم باید صراحتا به این نکته  اشاره کرد که این همه غزلسرا و رباعی سرا و قصیده سرا که هیچ فاصله ای از پیشنیان خود ندارد و تنها به یک بستر پوسیده شاخ و دم میدهند دقیقا به دنبال چه میگردند؟ وقتی زبان شعر شما و آنچه که مایحتوای شعر شماست را پیشنیان از شما بهتر و عمیقتر بیان نموده اند و حال شما در پی کدام ناگفته گفته شده میگردید؟مگر اینکه خود را به کوچه علی چپ زده اید و از دیدگاه بلوم همین امر نکته اصیلیست که این معاصرین پرمدعا باید به آن دست یابند و این همان اضطراب تاثیریست که بلوم در اثر خود به شرح و تفسیر ان نیز میپردازد او «شکسپیر»، «ساموئل جانسون» و «والتر پاتر» منتقد قرن نوزدهم میلادی را صراحتا قهرمانان ادبی خود می‌خواند و در کتاب «آثار برجسته غربی» که در سال ۱۹۹۴ منتشر کرد از ۲۶ نویسنده تاثیرگذار در ادبیات غرب نام برده که چهره‌هایی چون «دانته»، «ساموئل بکت»، «فیلیپ راث»، «توماس پینچن» و «دان دلیلو» در میان آن‌ها هستند و البته «ویلیام شکسپیر» در مرکز این نویسندگان قرار دارد.این منتقد ادبی نویسندگان زن چون «ویرجینیا وولف»، «جین آستن»، «جورج الیوت»، «امیلی دیکنسون»، «تونی موریسون»، «مایا آنجلو» و «ایمی تن» را نیز همواره تحسین می‌کرد از سویی یکی دیگر از نکاتی که در آثار او به چشم میخورد روانشناسی پررنگ متنهای اوست بلوم انتهای ساختارگراییست و در دوره‌ی پساساختارگرایی پیش از فرکلاف و بعد از کریستوا و ژونت قرار می‌گیرد.آن چیزی که بینامتنیت بلوم را متمایز می‌کند نوع نقد اوست که ارتباطی میان بینامتنیت و روانشناسی ایجاد نموده  است روانشناسی که بر روی  روان مولف کار میکند و این دو مبحث را به یکدیگر نزدیک میکند البته ما تجربه‌ی مطالعات روان‌شناختی در متن را با اشخاصی مانند شارل مورون داشته ایم و صد البته دوران ساختارگرایی تعهد به متن را نیز در شالوده خود دارد و از سمت و سویی جامعه شناسی متن هم به وضوح در آن دیده میشود بلوم به عنوان منتقدی کلاسیک پیرو رمانتیسیسم  کاری را که از پیش میبرد نه تنها آشتی دادن متن با روانشناسیست بلکه استفاده از روانشناسی در تحلیل های بینامتنیست و همین امر سبب میشود تا بحث نبوغ را پیش بکشد و طرفدار منتقدان چپ باشد و دلشیفته  رمانتیسیسم, چرا که نبوغ و خلاقیت در همین دوره شکل میگیرد, بلوم ازاین‌جهت شبیه نورتوپ فرای و هاوارد آبراهامز است؛  به زعم بلوم حتی در شعر پسر زیر سایه پدرست و این  قرارگیری پسر در زیر سایه پدر اضطرابی را به لحاظ روانشناختی در پسر ایجاد میکند که منجر به تکرار پدر میشودو از این دریچه نه اصالت دارد نه خلاقیت و کالای درجه چندمی محسوب میشود و از نگاهی دیگر اگر غیر از این باشد, واقعیتی در کار نیست و صراحت  بیان این امر بر متفاوت بودن بلوم میفزاید, او کل معاصریت را لگد مال میکند و گفتن این نکته شهامتی را میطلبید که بلوم  به خوبی آن را معنا کرد و ذهن محدود بشری را با نکات سنجیده ای درگیر کرد و خود همین نکات به تخریب بنایی در آینده منجر شد که ذهن را به سمت عقلانیت و نه در شعر (رویا) غوطه ور بودن هدایت کرد, بنابراین از او نمیتوان به سادگی گذشت  و با اکتفا به همین نکات پرونده او را بسته دانست او ترکیبی از چرایی های مکتب سوشیولوژی فرانسه و مکتب فرانکفورت را ادامه داد و بشر را با این سوال مجددا مواجه ساخت که رویا ساختن و در سیلاب رویا شناور بودن تا به کی؟ شعر سرائیدن تا به کی؟ شاید او میبایست به این سخن راسل توجه ویژه ای مینمود که تا بشر هست, جهل و حماقت ادامه دارد, بشر به علت جهل پنهانش طبیعتا تمایل دارد در لایه های حمق آلود افکارش زیست کند, برای او هیچ کاری نکردن بهتر از انجام حرکتی ولو ساده است, برای بشر نفس انجام عمل دردناک است, اما در رویا و شعار غوطه وربودن آرمانشهریست که از بودن احمقانه در آن لذت میبرد, بنابراین بلوم برای مردمان شهر خاموش حکم تلنگری داشت که با عصیانش قصد بیداری این جماعت خفته را کرده بود و  در مورد میزان موفقیت و تاثیرگذاری او  آیندگان  خواهند گفت و نوشت که تا چه میزان اندیشه ها و نوع حرکتش توانسته بر اندیشه های نسل خود و نسلهای بعد از خودش تاثیرگذار باشد.

 

 


۹۸-۹-۰۲ ۰ ۱۴۱۹

۹۸-۹-۰۲ ۰ ۱۴۱۹


نویسنده ها نباید از سیاست اجتناب کنند (ترجمه مصاحبه با چینوا آچه به)

روزنامه آرمان ملی

یکشنبه 14 مهر  1398

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

  • در مقاله ای که از شما تحت عنوان حقیقت داستان منتشر گردیده است عنوان کردید که  تفاوتی میان داستانهای عوامانه و آنچه که شما داستان خلاقه و سودمند مینامید وجود دارد  آنگونه که من دریافتم شما داستانهای عوامانه را برگرفته از خرافات میدانید و اندوخته واقعی ادبیات را منحصرا مربوط به داستانهای ادبی میدانید با توجه به اینکه اتفاقاتی که در اتحاد جماهیر شوروی رخ داده محور اصلی رمانهای شماست اما تعجب میکنم از اینکه میگویید حتما باید یک عنصر سیاسی وجود داشته باشد تا داستانها را به سودمندی و خلاقه بودن برسانند امکانش هست کمی دراین باره توضیح دهید؟

  داستان سودمند صرفا یک گزاره در داستان پردازیست که به عنوان عنصری خلاقانه در تجارب و زندگی انسانی به کار گرفته میشود هر زمانی از این موضوع که ادبیات دارای هدف و کارکرد مثبتی میباشد سخن به میان آورده میشود عده ای عقب نشینی میکنند اما به نظرم نمیتوان منکر شد که بخشی از داستانها که دارای ساختار فرم روایی و آهنگ خوبی هستند برای لذت بردن از همین نوع از هنر ساخته شده اند و به زعم من تمام اینها از برای اینست که بتوانیم جهان بهتری را  تجربه  کنیم و هنگامی که شما از بهتر شدن موضوعی صحبت میکنید به منزله امری سیاسی محسوب میشود

  • تعریف شما از سیاست چیست؟

تعریف من از سیاست هر آن چیزیست که به سازماندهی افراد جامعه کمک کند هر زمانی که تعدادی از افراد  ولو حداقلی از یک جامعه بخواهند با هماهنگی کنار هم زیست کنند این نیاز به یک سازماندهی دارد برخی از آرایشهای سیاسی این شرایط را برایتان فراهم میکند که به شما بگوید چه کاری باید  انجام دهید یا انجام ندهید و یا حتی چه چیزی منجر به نظم بیشتر و چه چیزی حتی سبب اخلال میشود

  • تعجب میکنم سوالی که من از شما در رابطه با سیاست پرسیدم با تعریفی که شما از سیاست دارید کاملا متضاد است در رمان های شما سیاست نقش محدودی را ایفا میکند به طور مشخص شما در رمانهایتان اشاره به سیاست دولتی دارید و آیا به زعم شما رمانهایی که در آن سیاست به صورت سازماندهی شده تعریف و تبئین نمیشود از ارزش کمتری برخورددارست و کار نویسنده آن کم ارزش تر جلوه داده میشود؟

نه من سعی نخواهم کرد به اینکه بگویم چه چیزی کم ارزش و یا با ارزش تر است هدف من اینست که بگویم این هم روشی برای بیان یک داستان پیچیده است  داستان جهان آنچنان پیچیده است که نمیتوان آن را در یک چارچوب معین قرار داد و همینطور نه اصراری دارم و نه اینکه قصدی دارم تا  مخاطب را جوری متقاعد کنم که بیاید و به من بگوید داستانهایم سیاسی است شعور من مرا به گفتن از سیاست در کارهایم سوق میدهد و دریافت امر سیاست بسته به شعور مخاطب در فهم آثارم دارد همین عامل در بسیاری از آثار و داستانهایم مشهودست تصاویری موثر قدرتمند و آمیخته با سیاست در همه ابعاد آن جریان دارد همواره خودمان را با این امر سرگرم کرده ایم که در گفتن از سیاست باید اجتناب کرد و امر سیاست در هنر غیرقابل توصیف است  اما نباید از به کارگیری این امر جلوگیری کرد به کارگیری این امر تنها برای نویسندگانی مناسب نیست که نمیتوانند آن را در نوشته هایشان مدیریت کنند و آنها که از عهده این مقوله  بر نمی آیند نباید به این امر اصرار ورزند که  هیچ نویسنده  ای نباید  از سیاست سخن  به میان آورد چرا که هنر امری شخصی و به جد درونگراست داستانهای غربی اکنون با این محدودیت ها مواجه شده اند و این کاملا مزخرف است وقتی کتابی با مطرح کردن موضوعات بزرگی همچون خشونت جنگ بی عدالتی که دامنه کل جهان را در برمیگرد دست و پنجه نرم میکند این بسیار عالی و دشوارست اما این دشواری دلیلی به انجام نشدنش نیست.

  • آیا شما به این معتقدید که هر کشوری باید از آزادی و استقلال واقعی برخوردار باشد؟

طبیعیست که همواره عده ای از کشورها به لحاظ استقلال و آزادی از سایر کشورها بهترند بگذارید از اتفاق ملموسی که  برایمان در بیافرا اتفاق افتاد برایتان بگویم ما امیدوار به استقلال و آزادی بودیم بی آنکه بدانیم قرارست که این استقلال و آزادی چگونه باشد به طور مثال قرار بود برای تکنولوژی و پیشرفت کشورمان برای مدتهای طولانی به انگلستان و غرب اعتماد کنیم یا شرکتهای نفتی غربی مدعی بودند که  ما تا پانصد سال آینده قادر به دستیابی به فناوری پیچیده نفتی نخواهیم بود و اکنون ما فکر میکنیم این تصور غربی ها در ارتباط با ما  درست نبوده است چرا که به ما این توان را داد تا نفت خودمان را در طول دو سال و نیم خودمان تصفیه کنیم  چرا که محاصره  شده بودیم به ما این توان را داد که نشان دهیم آفریقایی خودشان میتوانند خلبانانی را برهدایت هواپیماهایشان تربیت کنند  ما نشان دادیم که آفریقایی ها اگر اراده کنند میتوانند هر کاری را انجام دهند و ناممکن ها را  ممکن کنند زمانی داستانی وجود داشت که میگفتند اگر هواپیمایی آفریقایی در سرزمین دیگری فرود بیاید حتی از آن یک سفید پوست هم خارج نخواهد شد و هنوز آن مسائل تبعیض نژادی همچنان وجود  داشت  اما  امروزه دیگر این موضوع به آن شکل دارای اهمیت نیست این کشور دیگر به فرانسه شباهت پیدا کرده است به گونه ای که دیگر آن مسائل تبعیض نژادی را نمیفهمد استعداد آفریقایی ها و آموزش کافی سبب شد تا ما  خیلی از اموراتمان را به صورت مستقل پیش ببریم اما در مورد سوالتان مبنی بر اینکه آیا واقعا یک کشور میتواند مستقل باشد پاسخم منفی است  چرا که انسانها میتوانند  مستقل از یکدیگر زیست  کنند اما کشورها  در جهان کنونی باید با دیگر کشورها برای ادامه بقای خود در ارتباط باشند یک فرد به تنهایی میتواند زیست کند اما وقتی در جامعه قرار میگیرد  طبیعتا با سایر اعضای  جامعه در حال تعامل است بنابراین ملل جهان میتوانند در امور خاصی به  تنهایی کشور را  اداره کنند و در اموراتی هم با دیگر کشورهای جهان در ارتباط باشند

  • درباره رمان محبوب همه چیز فرو میپاشد نوعی بینایی ناشی از تاریکی در آن احساس میشود  و فضای تاریک کتاب که بسیار به محبوبتر شدن آن کمک کرد موضوعی که کمتر کسی جرات میکند در مورد آن اظهارنظر کند و این در مورد سایر رمانهایتان هم نیز صادق است چگونه میتوانید مخاطبانتان را با وجود اینکه از تاریکی الهام میگیرید با این فضای تاریک آشتی دهید؟

بگذارید دلایل محبوبیت همه چیز فرو میپاشد را به طور مختصر برایتان شرح دهم مردم همواره خود را در موقعیت داستان متصور میشوند حتی ما خودمان را بارها در موقعیت های مختلف داستانی متصور شده ایم اما تصورات ما با آن چه که اکنون هستیم کاملا متفاوت است همانگونه که جوزف کنراد میگفت ما روحهای جاهلی هستیم که مدام در بستری از دردسر و جهالت سیر میکنیم ما تصور میکنیم که  با ازدواج و تشکیل خانواده زندگی روی مدار عادی خود خواهد چرخید و ما با خوشحالی خواهیم زیست اما این تنها یک افسانه است چرا که این شروع مستولی شدن تاریکی بر ماست  هر تجربه ای که  در زندگی کسب میکنیم نشان دهنده همین بعد تاریک زندگیست و این همان تلخیست که همواره همراه ماست و از آن صحبت میکنم اصلا اهمیت ندارد که چقدر خوش شانس هستید چرا که به هر شکلی زندگی این بعد  تاریک خود را به شما نشان خواهد داد این دقیقا  همان جاییست که  فیلسوفان و متفکران دینی هم نتوانستند از عهده توجیه آن برآیند چرا صالحان و آدمهای خوب رنج میبرند؟ اگر نظم و الگویی در جهان وجود داشته باشد که صالحین نباید  رنج ببرند و از قضا این شرها هستند که باید مداوم با  شکست دست و پنجه نرم کنند  این دقیقا همان معماییست که وجود دارد و هر کاری کنیم نمیتوانیم آن را منکر شویم و این همان دلیل اصلی تاریکیست

 

  • شما در مقطع تاریخی مهمی به دنیا آمدید مشخصا زمانی که کشور شما تحت سلطه بیگانگان و فرهنگی بیگانه قرار داشت و شما در مقابل پدرتان و اجدادتان که هنوز همان آیین قبیله ای خود را داشتند دین مسیحیت را برگزیدید و خانواده شما هنوز خاطراتی از دوران پیش از استعمار در ذهن خود داشتند و شما به ناگهان نگرشی برخلاف جریان غالب را برگزیدید و در قدم بعدی هم شما زبان انگلیسی را با توجه به زبان بومی خودتان برگزیدید و طبیعتا تمام این جریانات برای شخص شما رخ داده بنابراین هر کسی نمیتوانسته آنچه را که شما قادر به نوشتن آن بودید را بنویسد چرا که از تجربیات شما برخوردار نیست و از سویی همین تجربه های شما در شخصیت های رمانتان هم به وضوح به چشم میخورد مثلا شخصیت اوکنکو در زمان همه چیز فرو میپاشد  و یا دیگر شخصیت های سایر رمانهایتان هم از این ویژگی برخوردارند در وهله اول اینکه آیا اتخاذ این رویکرد آن هم در آن جامعه سنتی و در میان مردمی که باورهای سنتی و گاها خرافی تا آن حد در درونشان رسوخ کرده بود رویکرد دشواری برایتان نبود؟آیا هیچگونه تلخی در وجودتان نسبت به این موضوع وجود ندارد چرا که شما در لندن تحصیل نمیکردید که میخواستید زبان مادری خود را کنار بگذارید و با زبان انگلیسی مشغول به صحبت شوید و به نوعی آن گذشته اجدادی و اتخاذ این رویکردتان  باعث ایجاد تحقیر نسبت به شما نمیشد؟به نوعی هموطنانتان شما را به نوعی بی هویتی متهم نمیکنند؟و آیا به نظرتان بهتر نبود همه چیز فرو میپاشد به زبان مادریتان نوشته میشد؟و آیا به نظرتان تاثیر بهتر و عمیق تری بر روی مخاطبانتان نمیگذارد؟

پاسخ من قاطعانه خیر است اولا که گویش ال جی بی او ( گویش جنوب شرقی و بخشی از مرکز نینجریه) تنها در بخش هایی از نینجربه جریان دارد و گویش و زبان تمام مردم نینجریه نیست, در حالیکه مخاطب من تمام مردم نینجریه هستند نه تنها یک بخش یا عده خاصی و جدای این مخاطب من کل مردم قاره آفریقا هستند و در سرتاسر آفریقا کتابهایم را میخوانند, رمان همه چیز فرو میپاشد تاثیر بسیار عمیق و گسترده ای در طول سی سال گذشته داشته است و این یک واقعیت است, چرا که بعد از نوشتن این رمان به سرتاسر قاره آفریقا سفر کردم شما تصور میکنید آیا اگر من این رمان را به زبانی غیر از انگلیسی مینوشتم میتوانست اینگونه مخاطبان وسیع و گسترده ای را به خود جذب کند؟و با تمام این بحث ها باید به یک موضوع اشاره کنم و آن اینکه شما  هر کاری انجام دهید باز هم یک عده هستند که حرفی بزنند و قطعا باز هم عده ای میگویند بهتر بود توانت را صرف نوشتن به زبان مادریت میکردی تا استعداد خودت را در این زمینه هم بروز بدهی و به خلق ادبیاتی جدید بپردازی اما حقیقتا پاسخ دادن به این سوال مرتبط با هدف شما در ادبیات است اینکه شما قصد دستیابی به چه چیزی را در ادبیات دارید, کما اینکه من نوشته هایی به زبان نینجریه ای هم دارم اما باید پذیرفت که شما با اتخاذ رویکرد زبان مادری قطعا تنها و تنها به قشر خاصی خدمت میکنید نه تمام مردم

  • رمان مورد علاقه شما چیست؟

طبیعتا بخشی از رمانهای مورد علاقه من مربوط به نویسندگان روسی میباشد که جهان را در چنگال خود گرفته اند

  • ما یکبار در مورد بن اکری نویسنده جوان نینجریه ای که در لندن زندگی میکند با هم به صحبت پرداخته ایم به نظرتان کدام نویسندگان آفریقایی دیگر کارشان برایتان جذاب است؟ اگر دانشجویی که علاقه مند به ادبیات آفریقاییست  بخواهد به شما به عنوان مرجعی در زمینه نویسندگی مراجعه کند چه راهکارهایی را به آنها پیشنهاد میکنید؟ مثلا چه کتبی را مطالعه کنند و یا چه کارهایی را برای نویسنده شدن انجام دهند؟  

یک چیزی که من از ادبیات می آموزم همیشه تمرکز بر یک بعد است مثلا تمرکز بر روی داستان و اینکه جهان بینی که قطعا با تجربه و دیدن حاصل از سفر برای نویسنده حاصل میشود من زمانی که به گوشه به گوشه جهان سفر میکنم میبینم که مردم در باره آلمان ایتالیا فرانسه و قاره آفریقا صحبت میکنند من با مردمانی که راجع به آفریقا فکر میکنند صحبت های طولانی داشته ام آنها تصور میکنند آفریقا شبیه به هلند است!!!! در حالیکه آفریقا قاره ای سرشار از تعدد و تنوع قوم ها و گویش ها فرهنگها و زبانهاست یکی از روشهایی که من به نویسندگان آفریقایی توصیه میکنم آشنایی با مناطق و تاریخ هر کشور و قاره ایست مخصوصا آفریقا که متعلق به خودشانست از سویی بعد از آن محدود به زبان میشوم و همواره سعی میکنم از کتبی استفاده کنم که به انگلیسی ترجمه شده باشد و بعد از آن به لحاظ ادبی سعی میکنم تمرکزم را ابتدا بر روی مطالعه ادبیات آفریقای غربی متمرکز کنم چرا که بسیار پویاست و از سویی سپس به مطالعه ادبیات سایر نقاط آفریقا از جمله مصر میپردازم جالبست که هنوز عده ای فکر میکنند مصر جزئی از خاورمیانه است در حالیکه مصر جزء قاره افریقا محسوب میشود

  •  چه زمانی این ذهنیت در شما شکل گرفت که به سمت نویسندگی گامی بردارید؟

در ابتدا اینکه من اصلا به نویسندگی فکر نمیکردم چرا که در محیطی ادبی بزرگ نشدم اما در سرزمینی به دنیا آمدم که سرشار از داستانها و روایات گوناگون بود یکی از اتفاقاتی که برایم رخ داد علاقه مندی من به خواندن رمانهای گوناگون از نویسندگان متفاوت بود مخصوصا رمانهایی از نویسندگان اروپایی و آفریقایی که مرا مجذوب خود میکرد  اما نکته تامل برانگیز برایم آنجا بود که با خواندن همه این رمانها باز به کنراد بازمیگشتم و هنوز یک معجزه غیرقابل باوری در آثار کنراد را لمس میکردم  کنراد از جامعه ای وحشی در قلب اروپا صحبت میکرد که تصور آن جامعه  در ابتدا برایم سخت بود اما به مرور زمان به خوبی متوجه شدم حتی من یکی از همان وحشی های به تصویر کشیده شده در آثار کنراد  هستم

 

  • بنا بر آنچه که شما میگویید پس شما به دنبال خلق تصاویری متفاوت از آفریقا بودید آنهم در قیاس با تصاویری که رمان نویسان اروپایی از آفریقا ارائه داده بودند درست است؟

گفتمان در رمان آنها توام با تعهدی اخلاقی بوده است و این تعهد نشان از این دارد که  هرجا آنها سخنی از آفریقا به میان آوردند از سر دلسوزی نبوده است کما اینکه نمیتوانم منکر تاثیری که از آنها گرفته ام بشوم طبیعیست از هر جمله و عبارت خوبی تاثیر گرفته ام تمام آثار دیکنز را دوره کرده ام و شاید حتی برایتان جالب باشد که بدانید تمام دروس تحصیلی  در اروپا را مطالعه کرده  ام و از قضا مجموع تمام این تاثیرات و الهام هایی که  از آثار غربی گرفته ام باعث ایجاد انگیزه در درونم برای نوشتن شد

 

  • و به عنوان سوال آخر بعد از تمامی این تجارب چه احساسی نسبت به کار خودتان دارید؟

خب من همیشه تلاش کرده ام روایتگر داستان خودم باشم و خوشحالم از اینکه توانستم باورها و اعتقادات نابجا را در جاهایی زیر سوال ببرم و قدسیت آن را در هم بشکنم و در بعضی موارد پیشگام باشم شاید خودم هم تصور نمیکردم که تا به این اندازه بتوانم موفق باشم کما اینکه شاید اگر بخواهم با نگاهی هنرمندانه تر و صادقانه تر به این قضیه بنگرم باید بگویم که من همیشه با کارهایم زیسته ام نینجریه ای ها ضرب المثلی دارند که میگویند تفاوتی میان ظاهر و باطن وجود دارد همواره ظاهر آن چیزیست که برای شما با چشمانتان قابل رویت است ولی باطن به مثابه حصول یک کارست و آن نتیجه ای که شما از انجام یک کار میگیرید و اما بعد جالبتر قضیه اینست که هیچگاه حاصل کار آنچنان دیده نمیشود اما آن چه در ظاهر رخ میدهد همواره در معرض دید عموم است به طور مثال وقتی در دست شخصی سنگی وجود دارد و آن را حال چه با ارتفاع کم یا زیاد به سمت مکانی پرتاب میکند همه مردم نگاهشان به میزان ارتفاعیست که سنگ پرتاب شده است اما هیچکس به قدرت دستان شخص سنگ انداز توجهی نمیکند زبان عامل بسیار مهمیست اگر چه بازسازی تصاویر هم نقش مهمی را ایفا میکننند به طور مثال وقتی از خواب بیدار میشوید  سعی میکنید اگر شب گذشته خوابی دیده اید با زبان خودتان خوابتان را برای کسی تعریف کنید پس زمانی برای هدر دادن و تاسف خوردن نیست بنابراین  باید از آنچه که به دست آورده اید سپاسگزار باشید و تمام تلاشتان را در جهت پیشرفتتان به کار ببندید و در این جاده صعب باید سخت تلاش کرد ولو به قیمت اینکه از استراحتتان بکاهید.

 

  

 

 

 


۹۸-۷-۱۴ ۰ ۱۲۵۰

۹۸-۷-۱۴ ۰ ۱۲۵۰


جنون دنیای مدرن(نگاهی به سیاره سملر سال بلو)

روزنامه آرمان ملی

پنجشنبه چهارم مهرماه هزار و سیصد و نود و هشت خورشیدی

مترجم:فرزام کریمی

 

یکی از ویژگیهای سال بلو در تطور رمانهایش طول رشد اوست و این جمله دقیقا به چه معناست؟ سال بلو مانند نوزادی شش ماهه که کم کم با گذر زمان  رشد میکند و تبدیل به پسری یک ساله میشود مدام در حال بالیده شدن و رشد روز افزون است او با در هم آمیختن کابوس های کافکایی و ماجراجویی های عمیق که بر گستره روح و روان آدمی تاثیر میگذارد سعی میکند تا فضاهای متفاوتی را خلق کند, از سویی تبدیل این فضا به یک لطیفه منحصربفرد بر احساس بلوغ آثار سال بلو میفزاید چرا که بلوغ دقیقا به معنای توانایی دیدن شوخی هاست, اما نکته جالب اینجاست که شخصیت های داستانهای سال بلو همواره با این بلوغ جنگیده اند, پذیرش اینکه بنا به گواه تاریخ ما چیزی نیستیم برای شخصیت های داستانهای بلو همواره غیر قابل هضم است و تقریبا برایشان معنای مردن را تداعی میکند در حالیکه شادی و شور و هیجان و زندگی را برایشان تداعی نمیکند میتوان گفت سال بلو به یک موضوع ایمان دارد و آن همان رمانتیسیسم است رمانتیسیسمی که در آثار ویلیام بلیک یا وردزورث به چشم میخورد رگه هایی از آن در آثار سال بلو به چشم میخورد  اما با این حال باید سال بلو را رمان نویس آمریکایی منحصربفردی دانست نه برای آنکه او عمیقا به رمانتیسیسم ایمان دارد بلکه به این دلیل که از زمان ملویل تاکنون او از معدود نویسندگانیست که توانسته حتی گاهی ریشه های ایمان را به سخره بگیرد و یا حتی با آن بازی در بیاورد و گاها ایمان را دشوار جلوه دهد در بسیاری از کارهای بلو ایمان در همان نگاه اول از بین میرود مانند عشقی که در یک نگاه شعله ور میشود و سپس آتشش خیلی زود خاموش میشود  به واقع سیاره سملر را میتوان حمله به نسلی از آمریکایی ها اذعان داشت که تمایل دارند به هر نحوی ویا به هر شکلی زنده بمانند مانند قهرمانانی که در گذشته مانده اند به زعم عده ای از منتقدان این رمان سال بلو به صورت ناگهانی تبدیل به رمانتیسیسمی نئو کلاسیک میشود و به زعم عده ای دیگر بسیار غیر اخلاقی و ارتجاعی به نظر میرسد اما به زعم بنده او روند خارق العاده ای را در سیاره سملر رقم زده است او به یکباره به گذشته پرتاب میشود او به مانند اکثر رمان نویسان نظریات کهنه و پوسیده را مخلوط نگاهش نمیکند وی سعی میکند کاملا مستقیم و حتی در جاهایی نامتعارف نظریاتش را بیان کند و بدین طریق به بیان تجربیات جدیدش بپردازد جوانهای امروزی نظراتی را بیان میکنند که شاید در لحظه از اهمیتی برخورددار باشد اما با گذر زمان کمرنگ و کم جلوه میشود اما سال بلو به خوبی ثابت کردده که در میانسالی گام به گام با خرد  به جلو حرکت میکند او حتی در جاهایی فرهنگ غربی را زیر سوال میبرد و میگوید که چگونه این فرهنگ در لایه های زیرین میتواند انسان را به شکلی مضحک تبدیل به یک کاریکاتور مبتذل نماید و برای بیان دیدگاههایش همیشه به خلق شخصیت های جدیدی پرداخته است برای هر عاملی یک شخصیت متناسب با آن آفریده است گویی هر شخصیتی خاستگاه یک تفکر ویژه را داراست و گویی تجربه مهمترین عنصر در آثار او به شمار میرود تجربه در فضاهای متفاوت که منجر به خلق آثار متفاوت میشود سال بلو هوشمندانه اثبات میکند آموخته های او تنها محدود به کتابهایی نمیشود که ممکنست همه ما آنها را خوانده باشیم  بلکه او بزرگترین درس را از زمانه اش فراگرفته است نکته ای که در سیاره سملر جلب توجه میکند حضور قهرمانان بی هویت است  که از قضا خاطرات متنوعی را به ما منتقل میکنند که همین نکته کوتاه خلاصه ای از کلیت آقای سملر است وقایع خاطرات و تاملات در سیاره سملر نشانی از شلختگی ها و آشوبهای زندگی را به همراه دارد که مانند غده ای بدخیم و سرطانی در حال پیشرویست هر یک از شش فصل در حال تکمیل یکدیگر در پروسه تکامل رمان هستند و تقابل شخصیتهای مختلف در طول رمان که یک چالش کلاسیک فلسفی را رقم میزند و روندی غافلگیر کننده را برایمان رقم میزند سال بلو مانند همین شخصیت‌ها که پیوسته در کنکاش راهی برای دستیابی به واقعیت هستند، می‌خواهد از داستان به عنوان ابزاری در جهت کندوکاو جامعه پیرامون خود استفاده کند. او رمان‌نویسان را «تاریخ‌نگارانِ» خیالی می‌پندارد که نسبت به اندیشمندان و کنشگران اجتماعی از توانایی بهتری برای نزدیکی به حقایق دنیای معاصر برخوردار هستند. اما جنون دنیای مدرن در شخصیت‌های او منعکس شده و این درحالیست  که  از بد اخلاقی گرفته تا انواع خشونت‌ها ، در هر گوشه و کناری می‌توان آنها را یافت. این اتفاق بیشتر در رمان «سیاره آقای سَملر»(۱۹۷۰) مورد تاکید قرار گرفته است و دیگر مباحث عمومی در پس‌زمینه به‌طور گسترده‌ای دست‌نخورده مانده‌اند.

اساس دگراندیشی او ریشه در پیشینه تاریخی و فرهنگی او دارد مگر میتوان بدون شناخت درست از فرهنگ و تاریخ به دگراندیشی دست زد؟در فرهنگ ما با دو جنبه غالب و مغلوب سر و کار داریم ابتدا فرهنگی که به عنوان فرهنگ مصرفی و روزانه با آن سر و کار داریم و دیگری آن چهره زیبای دست نخورده همچون پری خوابیده در پر قوست که ذهن  جزم گرای بشری همواره آن را زیبا و دست نخورده میپندارند و دارای هویت و اصالت اجتماعی وفرهنگی پربار که از هرگونه خطایی مبراست و در اکثر فرهنگ های جهانی از قضا  همین فرهنگ که به زعم مردم عاری از هرگونه خطاییست فرهنگ مغلوبست که از قضا جنبه تزئینی دارد به تعبیر کلایتون چهار عنصر در آثار سال بلو همواره به چشم میخورد که نگاه معترض و منتقد او از همان جا نشات میگیرد ابتدا برادری و انسانیت که به زعم کلایتون برگرفته از آیین و مرام و مسلک اوست سپس آرمان گرایی که بخشی از آن از دین یهود تاثیر گرفته است و از عواملی همچون مثبت اندیشی و امید و امیدواری به عنوان عوامل دیگر نیز یاد میکند اما یکی از ایراداتی که میتوان به نگاههای معترض و منتقد گرفت عدم توجه از منظر ماتریالیستی میباشد چرا که از منظر ماتریالیستهای فرهنگی نگاههای معترض و منتقد در فرهنگ غالب محو میشوند و نتیجه ملحوظ شدن در این نگاه انعکاس و ترکیب شدن با فرهنگ غالب و بازتولید  همان  آموزه ها و مبانی سیستم غالب میباشد در چندین سطر قبل به موضوع بی هویتی قهرمانان آثار بلو اشاره کردیم اما چرا این امر رخ میدهد وقتی قهرمان آثارهایت پا به عرصه میگذارد تا مغلوب شود و به گونه ای اکثر این قهرمانان انسانهایی سرخورده رنجور و منزوی اند و در برخورد با واقعیات بسیار آسیب پذیر و شکست خورده و گاها حتی نازک نارنجی جلوه میکنند و همواره واقعیت را در حول و حوش اندیشه های خویش میپندارند همین عامل باعث نوعی تعارض و عدم تعارض در آنها میشود که منافی وجود هر نوع ثبات و هویت در شخصیت آنهاست جین براهام قهرمانان آثار بلو را دچار نوعی بی توازنی فرهنگی مینامد  و در توضیح آن میگوید صرفا دلیلم اینست که آنها نه خودشان هستند و نه توان نفوذ در فرهنگ غالب آمریکایی را دارند و درکشان اینست که هم با فرهنگ آمریکایی هستند و هم بر علیه آن هستند هم همراه فرهنگ آمریکایی هستند و هم خود را جدا از آن میپندارند از سویی رنگی دیگر بر بوم سال بلو مشاهده میشود و آن هم به نصویر کشیدن رنگ نظام های سرمایه داری و جهان مادیات است  از سویی اویک نظام سرمایه داری فاسق را به نصویر میکشد و از سوی دیگر تازه به دوران رسیده ها که لایق مادیاتی که به دستشان رسیده نیستند سال بلو دچاریک ابهام و دوگانگی در تمام آثارش است او هنر تجسم تمام شخصیتها را در آثارش داراست و این بزرگترین هنر اوست, اما این ابهام و دوگانگی این دو اندیشی را حربه ای برای دگراندیشی میپندارد اما به زعم عده زیادی از منتقدین چون من, این راهکاری بیهوده است که تنها منجر به خاک شدن نویسنده در روی تشک میشود شما نمیتوانید درون یک نظام فرهنگی قرار داشته باشید و بخواهید در خلاف جهت آن شنا کنید, چرا که همان آموزه ها و همان فرهنگی که در درونش قرار گرفته اید بر شما غالب خواهد شد و شما جز تبدیل شدن به اهرمی برای بازتولید فرهنگ غالب نخواهید بود, این همان نگاهیست که از سوی ماتریالیست های فرهنگی ارائه میشود و اکثر منتقدین نسبت به آن بی توجه هستند, به نوعی سال بلو را میتوان  موجودی دچار ابهام دانست که در بین فرهنگ غالب و مغلوب همچون عنکبوتی که یک پایش در میان تارهای در هم تنیده گیر افتاده و پای دیگرش رو به سوی زمین دارد و در هوا معلق است گیرافتاده است, او  نه میتواند پایش را از میان تارها رها کند و با سر به زمین بخورد و بعد از تحمل کمی درد دوباره از صفر شروع کند و نه میتواند پای دیگرش را روی زمین بگذارد و از دنیای آرمانگرایی  فاصله بگیرد چرا که یکی از الزامات پیشه او غرق شدن در وهم و تخیلات است و این امر طبیعی ترین برایش محسوب میشود, پس ناچارست در میان غالب و مغلوب بودن دچار ابهام بماند و این پارادوکس تنها میراثیست که ازگذشتگان برایش به جا مانده است, میراثی که خودش هم نمیداند که آیا میراثی خوش یمن یا میراثی بد یمن برای اوست.

 

 


۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۲۳۰

۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۲۳۰


میتوانم بیافرینم,میتوانم آزاد باشم(مصاحبه ای با تونی موریسون)

روزنامه آرمان ملی

یکشنبه 20 مرداد 1398

مترجم,منتقد:فرزام کریمی

 

در وصف او همین کافیست که بدانید او تاریخ مصور سیاهپوستان است هر آن چه که بر سر این  قوم مهجور آمده است  در رمانها و اثارش به وضوح به چشم میخورد سرگذشت قومی که تازیانه خورد  اما در زیر این فشار کمر خم نکرد اما او تنها خود را به  رنگ و قومیت ونژادها محدود نکرد و زنها را ورای رنگ پوست و نژادشان دریافت و برای برابری حقوق آنها جنگید اشاره مستقیم ما به کسی نیست جز تونی موریسون, اودر سال ۱۹۳۱ در لورین، اوهایو قدم به دنیا گذارد و با سختی‌های بسیاری که پدرش در تأمین هزینه های مالی کشید توانست به کالج برود. در سال ۱۹۵۳ از دانشگاه هاوارد مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۵۵ مدرک کارشناسی ارشدش را از دانشگاه کورنل دریافت کرد. هفت سال در دانشگاه هاوارد و سپس در دانشگاه پرینستون تدریس کردوی در سال ۱۹۵۸ با معمار جامائیکایی «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش طلاق گرفت. وی به نیویورک نقل مکان کرد و به عنوان ویراستار مشغول کار شد او چندین دکترای افتخاری از چندین دانشگاه معتبر جهان از جمله هاروارد، آکسفورد، ژنو، و روتگرز را دریافت کرده‌است و چندین جایزه معتبر ادبی از جمله جایزه پولیتزر حلقه منتقدین ملی کتاب آمریکا بنیاد قلم آمریکا و جایزه سالانه ادبیات آمریکا را به دلیل احاطه بر زبان و قدرت تصویرگری ادبی دریافت کرد او سرانجام در 5 اوت 2019 در سن 88 سالگی بعد از تحمل یک دوره کوتاه بیماری درگذشت و به همین بهانه بر آن شدیم تا مصاحبه های تامل برانگیزی که از او در طی سالیان فعالیتش به  بهانه رمانها و آثارش همچون آواز سلیمان ,دلبند, خانه, یک بخشش, خدا به کودک کمک کند و.....را برایتان گردآوری کنیم

  • آخرین کتابتان به نام خدا به کودک کمک میکند با جمله ای تامل برانگیز شروع میشود و آن جمله ای نیست جز این, تقصیر من نیست, دلیلش چیست؟ خب همواره یک مادر به دختر تازه به دنیا آمده اش نگاه میکند و میبیند که رنگ پوست کودکش از او هم تیره ترست و همین امر نگرانش میکند به گونه ای که از آینده فرزندش میترسد در حالیکه این نگاه برخلاف کتابهای قبلی تان بود آیا هنوز رنگ پوست انسانها میتواند عاملی تعیین کننده در سرنوشت و آینده آنها باشد؟

اول از همه باید بگویم که مادر هم از آینده فرزندش و هم از آینده خودش میترسد, اما در مورد پرسش شما باید بگویم این کشور راهش را با برده داری سیاهپوستان و آفریقایی ها شروع کرد, قبل از نوشتن این کتاب قصد داشتم در مورد یکی از شخصیت های این سرزمین چیزی بنویسم اما بعد از کشتاری که در ماساچوست رخ داد تصمیمم را عوض کردم, قبل از آنکه نژاد پرستی تبدیل به یکی از خصیصه های این سرزمین شود آنها با به پیش کشیدن مذهب در حال کشتار سیاه پوستان بودند و همین امر سبب خشم افراد مذهبی شد,چرا که به نوعی آنها  از دینشان در حال سوء استفاده بودند و رنگ پوست  هیچ ارتباطی به دلایل مذهبی نداشت  وقتی مردم به این موضوع فکر میکنند  با این سوال تامل برانگیز مواجه میشوند که چرا وقتی از آلمان روسیه و یا  هر جای دیگری پا به این سرزمین میگذارید رنگ پوست اولویت مهمی محسوب نمیشود اما اگر آمریکایی باشی رنگ پوستت باید سفید  باشد؟ اگر شما از سوئد آمده باشید و یا اینکه حتی سوئدی باشید باز هم نیازی نیست به اینکه بگویید من یک سوئدی سفید پوست هستم, موضع من دقیقا  همینست این تفاوت رنگهاست که کلیت یک اجتماع را شکل میدهد.

 

  • درهمین کتاب خدا به کودک کمک میکند مانند روند سایر آثارتان کودکان در حال رنج بردن هستند در حالیکه خود شما دو فرزندتان را در دهه شصت میلادی و در بحبوحه مبارزات در مورد حقوق شهروندی به دنیا آوردید آیا این قبیل اتفاقات به شما این تضمین را میدهد که آمریکا آینده روشن تری برای فرزندانتان داشته باشد؟

خیر, به این نکته توجه کنید آنها در همان زمان به کشتار فرزندان سیاهپوستان دامن زده بودند و اخبارش را هم در روزنامه ها میخواندید و هیچ کسی در این مورد سخن نمیگفت, در همان زمان به پسرم گفتم ببین من آدمی هستم که از پنجاه یا شش سال پیش در مورد همین مسائل قلم زدم, آیا سخنی و اعتراضی را بر زبان بیاوریم بهترست یا اینکه مدام بخواهیم تنها از درد و ناخوشی های اینگونه حوادث سخن بگوییم؟

 

  • یکی از موضوعاتی که در آثار شما به چشم میخورد یک نوع تنش بین حافظه و فراموشی میباشد به طور مثال در رمان دلبند صراحتا به این موضوع اشاره میکنید که فراموشی به مثابه راهی برای غلبه کردن است و دوباره در جایی دیگر در همان رمان اشاره میکنید به آنکه, این داستانی نیست که بتوان از آن به سادگی گذر کرد اما در اثری مانند خدا به کودک کمک کند به این موضوع اشاره میکنید که حافظه بدترین جزء فراموشیست, این تنش در آثارتان را چگونه ارزیابی میکنید؟

برای رسیدن به شادی و یا به واقع آنچه که شادی در آثارم نامیده میشوند مردم همواره در کام مرگ افتاده اند این به نوعی کسب دانش است اگر شما دانشی را کسب میکنید که تا قبل ازآن, هیچ اطلاعاتی در مورد آن نداشته اید امری معقول است و اگر من بتوانم به این ریسمان تکانی بدهم و شما را وادار به کسب دانشی کنم که تا قبل از آن در موردش چیزی نمیدانستید کاری کرده ام کتابهای زیادی وجود دارند که تنها یک خط و یک سویه را دنبال میکنند اما باید دانست که زمانی که شما به مردم  یک تلنگر میزنید, آنها شروع به حرکت و یادگیری میکنند و حتی من فکر میکردم عنوان خدا  به کودک کمک کند میتواند یک عنوان وحشتناک  برای کتابم باشد

  • انرژی نهفته در کتاب یک بخشش سرشار از نیروی جوانی است؟

این کتاب می‌بایست نیروی جوانی داشته باشد. در این کتاب کسان سن و سال داری مانند سویتنس و دیگران هستند، اما داستان در مورد جوانی است که قصه‌ی آن را برایت گفتم. “آه، دخترک زیبایی است، زیبا نیست؟” زندگی همین است، همین هم کافی است. تنها کافی است که در راه زندگی قرار بگیری و اگر در مسیر نادرست باشی، باید اندام سیلیکونی داشته باشی یا با جراحی‌های زیبایی نشان بدهی که در مسیر زندگی هستی. زندگی مصنوعی امکان کنش‌های معمولی مانند لباس کندن از تن را هم از انسان می‌گیرد.

  • با توجه به خلق شخصیت بوکرآیا برای شما نوشتن از منظر مردانه راحت تر است؟

اکنون، بله. بعداز رمان «آواز سلیمان» که در واقع نمی‌دانستم می‌توانم وارد آن جهان مردانه بشوم یا نه، دریافتم که زن هم می‌تواند وارد جهان مردانه شود. البته این کار را به خاطر پدرم کردم و هنوز هم احساس راحتی می‌کنم؛

 

  • در تعجبم که هنوز هم کسانی کوشش می‌کنند کتاب‌های شما را ممنوع اعلام کنند.

بله، همیشه چنین بوده. خواهرم به فرزندانش اجازه خواندن رمان «آبی‌ترین چشم» را تا زمان هیجده سالگی نمی‌داد. تجاوز به حقوق کودکان؟ اما به جرأت می‌گویم که من به طور واقعی با اقبال جمع روبرو بوده ‌ام. تصورش را بکن که اگر هیچ‌کس به فکر ممنوع کردن نوشته ‌های من نبود، چه احساسی داشتم؟ هیچ می‌دانی که از وزارت دادگستری تگزاس نامه ‌ای دریافت کردم که در آن آمده بود: رمان «بهشت» ممنوع شده چون حاوی مطالبی است که اعتصاب و شورش در زندان را ترویج می‌کند؟ بنابراین بحث اصلی قدرت است! من با کتاب ‌ام شورش در زندان را هدایت می‌کنم؛ شگفت‌انگیز است، نه؟

 

  • چرا همواره به دنبال داده های تاریخی هستید؟ موقعیت های تاریخی یکی از مسائل پر رنگ در داستانهای شماست

اول اینکه چیزهایی در گذشته وجود دارد که من قصد فهمیدنش را دارم و موضوعاتی که از قضا نمیخواهم بدانمشان اما  گذشته همواره به علت گنگ بودن برایم جالب است و موضوعی که در موردش وجود دارد یک بعد آن گنگ بودن گذشته و بعد دیگر عدم آکادمیک بودن آنست یعنی عده بسیار کمی دور یکدیگر جمع شده اند تا این داده های تاریخی را از نظر آکادمیک بررسی کنند همچنین با زبان معاصر هم به علت مشکلاتی که در آن وجود دارد دچار تنش هستم آیا میدانستید نزدیک به صد و شصت کلمه از زبان انگلیسی تنها به علت  واژه پسندیدن (لایک) نابوده شده اند؟ من میپسندم, او میپسندد, تو میپسندی, چه چیزی از این بی معناتر؟چه بارفکری در پشت آن نهفته شده است؟

 

  • مخاطبان آثارت آن بعد سیاسی عمیق در کارهایت را درک میکنند اما برای تو ظاهرا ادبیات و سیاست  و ترکیب این دو  با موانع و مشکلاتی همراه است امکانش هست کمی در این باره توضیح دهید؟

کاملا درست است من گاهی معنای سیاست را در آثارم گم میکنم حتی عده ای میگویند  سیاسی!!! نمیدانم منظورشان چیست اما من بیشتر کابهایی که در زندگیم خوانده ام سیاسی بوده است این مهم است که  شما  اطلاعاتی در مورد آن چه که در گذشته و یا حتی معاصر رخ میدهد بدانی حتی آثاری نظیر کارهای داستایوفسکی و یا جین آستن هم  به نوعی سیاسی بودند بنابراین آنچه که هنریست با سیاست آمیخته شده است و از هم جدا نیستند و من به غیر این اعتقادی ندارم دقیقا به مثابه موسیقیست و آنچه که در مورد اپرا صادق است وقتی شما با یک فرم هنری  روبرو و شکلی از هنر روبرو هستید هر ابژه ای مانند عشق یا زن یا حتی مرگ در یک موقعیت سیاسی قرار میگیرد شما میتوانید هر کاری در هنر انجام دهید و این به خود شما مربوط است اما موضوع این نیست که  این دو موضوع  را از هم جدا کنیم و  یا کنار هم قرار دهیم این دو هر دو در یک جناح  قرار میگیرند باید اجازه دهیم هنر کار خودش را انجام دهد من میدانم حتی شعرهایی وجود دارد که مانند پروانگان نرم و لطیفند اما بهترین اشعار به زعم من  سیاسی هستند شما میتوانید در یک موقعیت هم آن را تثبیت کنید و هم به مخالفت با آن موقعیت بپردازید به زعم من هنر یگانه است و همین ذات یگانه سبب میشود که هر دیکتاتوری در ابتدا بخواهد  از شر هر هنرمندی رهایی یابد آنها ابتدا کتابها را میسوزانند و هنرمندان را اعدام میکنند تا  در نهایت بتوانند آن کاری را که دلخواهشان میباشد انجام دهند  از همین سو میباشد که میگوییم ذات هنر خطرناکست

 

  • اگر شما امروز فقط به عنوان یک نویسنده توصیف شوید، دیگر این امر را به هیچ وجه به عنوان " ارتقای جایگاه" ارزشیابی نمی کنید؟

نه، امروز دیگر نه. حتی در آغاز موفقیت هایم ترجیح می دادم که فقط به عنوان یک نویسنده نامیده شوم. اما کس این اجازه را به من نمی داد. من می بایست بر اساس توقعات و علامت گذاری های دیگران تلاش می کردم. من تقریبا ً مدت بیست سال به عنوان ویراستارانتشارات کار کرده ام، و نمی توانستم دو عنوان اثر (از نویسندگان) سیاه امریکایی را همزمان عرضه کنم، زیرا آنها دیگر به مثابهء آثار جداگانه مورد مطالعه و بررسی قرار نمی گرفتند. یکبار من در یک مجموعهء قصه های کوتاه، کتابی از اشعار و یک اتوگرافی از انگلا دیویس را در برنامه داشتم، و این سه عنوان همیشه باهم مورد مطالعه و بررسی قرار می گرفتند، با وجود آنکه آنها هیچ وجه مشترکی باهم نداشتند به استثنای این واقعیت که نویسندگان آنها سیاه بودند.ً تصمیم گرفتم که فقط یک کتاب از یک نویسندهء سیاه را در یک فصل ِ سال منتشر کنم. همانند این قضیه بسیاری از عملکردهایم  دارای انگیزهء سیاسی بودند و هستند. برایم مهم این بود که بر این امر نظارت داشته باشم، که چگونه در حوزهء عامه نامگذاری می گردم.

 

  • و به عنوان سوال آخر  اکنون بیشتر احساس شادی دارید یا عصبانیت؟

نه، من همیشه خشمگین هستم، همین اندوه خشم هم دلیل نوشتن من است. در جهان برآشفتگی است که بر همه‌ی پدیده‌های پیرامون ‌ام کنترل دارم، در همین دنیا است که آزادانه به همه چیز بدون توجه به پیامدهای آتی فکر می‌کنم، در جهان اندوه و خشم است که بی محابا و بدون در نظر گرفتن این که چه کسی قرار است چه کس دیگری را بکُشد پا به دیار تخیل می‌گذارم و کاری هم ندارم که همه‌ی آمریکایی‌ها باید اسلحه داشته باشند یا هیچ‌کس نباید. همه ‌ی این رویدادهای پیرامونی بر شما تأثیر می‌گذارند؛ من هم چند سال پیش از برخی رویدادهای تجاری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی که نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم، خشمگین شده بودم که موجب افسردگی ‌ام شده بود. آن روزها بسیار دشوار و نومیدانه بود؛ انگار بال پرواز را از من ستانده و در سرزمینی ناشناخته رهایم کرده بودند. در چنین شرایطی بود که احساس کردم توان نوشتن ندارم. دوست‌ ام پیتر سلارز (مدیر اُپرا) به طور معمول هر کریسمس به من زنگ می‌زند؛ آن سال هم زنگ زد و گفت: “تولد مسیح مبارک، حال و احوال چطوره؟در پاسخ گفتم: “احساس خوبی ندارم، در واقع توان نوشتن ندارم”، و شکوه و شکایت را ادامه دادم. او به ناگاه فریاد زد: “نه، نه، نه!”. او ادامه داد: “تونی، این شرایطی است که هر هنرمندی پیش از شروع کاری تجربه می‌کند! شرایط آرام و فوق‌العاده که هماره وجود دارد. اکنون زمان نوشتن است”. با شنیدن فریادهای او، به ناگاه شکوه و شکایت را متوقف کردم و به نویسندگانی فکر کردم که در زندان هستند، در اردوگاه‌های کار اجباری ‌اند، به کسانی فکر کردم که زیر شمشیر جور و ستم و بدترین شرایط جهان، می‌نویسند. بیست سال پیش این حادثه روی داد، اما اکنون آن را بهتر دریافته‌ ام، چون خود من هم شرایط دشوار را تجربه کرده‌ام. با نوشتن و اندیشیدن در حال نوشتن، می‌توانم واکنش نشان دهم، می‌توانم دنیایی ناشناخته را کشف کنم، می‌توانم بیافرینم، می‌توانم آزاد باشم و با خود بگویم: این جا جهان من است و بر همه چیز کنترل دارم


۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۲۸۱

۹۸-۷-۰۶ ۰ ۱۲۸۱



نویسندگان